چکیده: در این گفتار، بعضی از ادلّة عقلی قرآن بسندگان ایران، نقد و بررسی میÂشود. نگارندگان عقیده دارند که قرآن بدون روایات، رمز و معمّا نیست و میÂتوان حقایقی از آن فهمید، وابستگی قرآن به مبین استبعاد عقلی ندارد و ادعای استبعاد در این زمینه، نوعی مغالطه است. همچنین نیاز قرآن به مبیّن، نقصی برای قرآن نیست. نگارندگان نقشÂهای احتمالی مبیّن را روشن ساختهÂاند. نیز حقّ بیان و توضیح برای آورندة قرآن را به حکم عقل تبیین میÂکنند.
  اشاره به موارد تعارض درونی آراء مدعیان کفایت کتاب، تفاوت جوهری بیان پیامبر با تلاش ما در فهم قرآن، و اهمیت تسلیم به شأن نبی نسبت به قرآن، عناوین دیگر مقالهÂاند.
کلیدواژهÂها: قرآن و مبیّن؛ قرآنیون ایران؛ قرآن بسندگی؛ تبیین قرآن.
Â
Â
1ـ مقدّمه
   در اين گفتار، دعاوي كساني را مورد توجه و استقراء قرار ميÂدهيم كه بر آن هستند قرآن به خودي خود قابل فهم است و در ارائة دين كامل در آن كاستي وجود ندارد. به عقیدة آنان، آنچه خداوند به عنوان دين مورد نظر داشته، در قرآن منعكس است و اگر بيش از اين مورد نظر حق تعالي ميÂبود در قرآن ميÂآمد. اين بينش كه مدافع نوعي قرآن محوريِ افراطي است، سنّت را به عنوان حاشيه و نقش فرعي تلقي ميÂكند كه نياز به آن جدّي نيست و توضيح ميÂدهند اگر سنت مخالف قرآن است بايد كنار زده شود، و اگر موافق قرآن است، بهتر آن كه همان مضمون قرآني آن كه معتبر است اخذ شود.
  مدافعان اين بينش به كمك برداشتÂهاي خود از قرآن، تلاش فراواني براي تضعيف سنّت كردهÂاند و براي اثبات اصالت و كفايت قرآن به استدلالهاي متنوعي تمسّك كردهÂاند. ادلۀ این گروه برای اثبات خودبسندگی قرآن در چند گروه مختلف جای میÂگیرند که در این گفتار، برخی از ادلّۀ عقلی آنها را مرور میÂکنیم.
2ـ دلايل عقلي كفايت كتاب
   آنچه به عنوان دليل عقلي كفايت كتاب مطرح ميÂشود، به موضوع هدف از انزال كتاب و ارسال رسول متكي است، مبني بر اينكه اگر كتاب الهي براي هدايت مردمان آمده است، شرط بديهي براي حصول این هدف آن است كه مردمان بتوانند مطالب آن را دريابند و راه هدايت را از طريق آن كشف كنند. حال اگر كتاب، گويا و قابل فهم و درك نباشد و يا آنچه قابل فهم است حجّت نباشد و براي عمل و عقيده اعتبار نداشته باشد، نقض غرض ميÂشود. خصوصاً اگر دقت كنيم که دليل حقانيت رسول هم كتاب است. يعني مردم بايد اول كتاب را بفهمند تا به حقانيت رسول هم پي ببرند، لذا مخاطب اولية كتاب خود مردم هستند كه اگر اصول مخاطبه در اين جا مراعات نشود، امري خلاف حكمت صورت گرفته است، يعني شرط اولية مخاطبه اين است كه زبان مخاطَب مورد نظر باشد و او كلام گوينده را بفهمد و مقصودش را از خلال كلامش دريابد. به اين ترتيب با توجه به غرض ارسال رسول كه هدايت مردم است و انزال كتاب كه هم حجت رسول و هم عامل هدايت است، مردم باید پيام الهي را از خلال كتاب الهي و از طريق ظواهر كلام او درك كنند.
  يوسف شعار در تفسير آيات مشكله ميÂگويد كتابي كه مردم نفهمند نميÂتواند هدايتگر باشد:
  «علّت ندارد كه ما از فهم معاني آيات عاجز باشيم، مگر قرآن به زبان عربي ساده و آشكار نازل نشده؟ اگر آيهÂهاي قرآن كه براي هدايت بشر است قابل فهم نباشد، دليل بر ساختگي بودنش خواهد بود، زيرا كتابي كه مردم از فهمش عاجز باشند، نميÂتواند به آنان راهنما باشد، و مسلّماً چنين كتابي از جانب خدا نميÂتواند باشد.»[1]
  شعار با استناد به قدرت الهي هر گونه احتياج به مبيّن را نفي كرده و آن را مستلزم ضعف الهي دانسته است. ميÂنويسد:
  «اگر شخصي بخواهد در ميان قومي كه با خود او هم زبان هستند اظهار مرام و اجراي قانوني بنمايد، چرا بايد گفتهÂهاي خويش را به طرزي بيان كند كه هميشه محتاج به تفسير و توضيح باشد؟ آيا اين كار، عبث و موجب انتقاد عقلاء نيست؟»[2]
در جاي ديگر ميÂنويسد:
  «گذشته از اينها به كدام دليل ميÂتوان گفت كه اخبار را ميÂتوان فهميد و قرآن را نميÂتوان؟ در صورتي كه قرآن كلام خداوند است و خدا بهتر از مخلوق بر اداء مقصود قادر است.»[3]
  نويسندة مذكور معتقد است كه اگر گوينده كلامش را به گونهÂاي مطرح سازد كه احتياج به تفسير داشته باشد، كاري خلاف عقل است، خصوصاً اگر متكلّم فصيح و بليغ و قادر بر اداي مقاصد خود باشد. او بر اساس اين قاعده، عدم احتياج قرآن به مبين را ضروري و عقلي میÂداند، چرا كه خداوند از هر گويندهÂاي بر اداي مقصودش تواناتر است.
  نظير همين رهيافت عقلي را به موضوع عدم نياز قرآن به مبيّن در نوشته ابوالفضل برقعی میÂبینیم. او در کتاب «تابشي از قرآن» تحت عنوان «قرآن احتياج به تفسير نداشته و ندارد» دلايلي را مطرح ميÂكند، از جمله به قدرت الهي در ارائه مقاصد خود تمسّك ميÂكند و ميÂگويد اگر خدا نتواند مطلب را به ما بفهماند، هيچ مفسّر ديگري هم توان اين كار را نخواهد داشت:
  «ثانياً تفسيرهايي كه نوشتهÂاند همه كلام بشري است و كلام خدا روشنÂتر از كلام ايشان است. حق تعالي در واضحÂگويي و فهمانيدن مطالب از هر بشري استادتر است. اگر كسي كلام روشن خدا را نفهمد، كلام مفسّرين را به طريق اولي نخواهد فهميد.»[4]
  شيوة استدلال به گونهÂاي است كه نه تنها عرصه را بر مفسّران تنگ ميÂكند، بلكه هر گونه مبيّني را براي قرآن منتفي ميÂسازد، چرا كه خداوند را در تفهيم مطالب، از هر بشري تواناتر ميÂداند. لذا وجود مبيّن را مستلزم عجز الهي در ارائه مقاصد خود میÂپندارد.
  قلمداران موضوع را از دريچة متفاوتي مطرح ساخته است. سخن وي اين است كه اگر كتابي براي تمام زمانها نوشته شود و مخاطب آن همة مردم باشند، وابسته بودنِ فهم آن به عدّهÂاي محدود غلط خواهد بود و با عموميت مخاطبان آن سازگار نيست. بر اين اساس ميÂتوان استدلال كرد كه قرآن هم برای همه قابل فهم همه است و به هيچ گروهي اختصاص ندارد. وي ميÂنويسد:
  «خداوند متعال قرآن را براي هدايت بشر فرستاده و چگونه ميÂتوان گفت كتابي كه براي دستور زندگي بني آدم تا انقراض عالم آمده قابل فهم نيست! و بايد به اشخاص معدودي كه در برههÂاي از زمان در محيطي مجهول بودهÂاند و با هزاران سال كه از عمر عالم مانده احدي از آنان نيستند باز هم بايد به آنان مراجعه كرد و فهم آن را منحصر به ايشان دانست؟»[5]
  در اينجا استقلال قرآن را لازمة هدف انزال آن دانسته است، يعني جهاني بودن كتاب مستلزم اين است كه كتاب مستقلاً و براي همه قابل استفاده و استناد باشد و اگر اينطور نباشد نوعي نقض غرض حاصل ميÂآيد.
  برقعی در كتاب «احكام القرآن» به حجت بودن قرآن تمسّك كرده و آن را وسيلة استدلال بر كفايت كتاب قرار داده است. به عقیدة او، به اتفاق جميع علماي اسلام قرآن حجّت است. و لازمة حجيّت اين است كه مخاطب معنا را بفهمد و مقصود را دريابد، وگرنه حجّت دانستن چيزي كه تكليف مخاطب را روشن نميÂسازد سخني تناقض آلود است. او تحت عنوان «قرآن حجت الهي است براي عموم مردم» ميÂگويد:
«تمام علماي اسلام - چه شيعه و چه غير شيعه- قرآن را حجّت ميÂدانند و براي احكام اسلام چهار دليل شمردهÂاند كه هر يك از آنها را مستقلا حجّت ميÂدانند: اوّل قرآن، دوم عقل، سوم سنّت و احاديث صحيحه، چهارم اجماع. و حجت وقتي حجّت است كه مكلّف آن را بفهمد و اگر نفهمد حجّت بر او تمام نيست. بعضي از مردم كه توجّه به اين مطلب ندارند، ميÂگويند قرآن را كسي نميÂفهمد جز امام و اين سخن، سخن باطلي است، زيرا اگر مردم نفهمند حجّت نميÂشود.»[6]
  استناد به يك سخن مشهور و مقبول، اساس اين استدلال را تشكيل داده است و با يك تحليل معنايي سعي شده نتيجه به دست آيد. البته اين قبيل استنتاجÂها با مغالطاتي همراه است كه در جاي خود روشن خواهد شد، ولي مجموعاً مطلب به شيوه عقلي بيان شده است.
  شریعت سنگلجي در «كليد فهم قرآن» براي قابل فهم بودن قرآن دلايلي ارائه ميÂكند، و ذيل «دليل عقل» ميÂگويد:
«1ـ اگر در قرآن آياتي و كلماتي بود كه كسي نميÂفهميد، خطاب به قرآن مانند آن بود كه ترك زبان را به لغت فارسي دعوت و تبليغ كنند، و خود اين امر سفاهت است. قرآن ميÂفرمايد: «هذا بيان للناس». چگونه بيان خواهد بود اگر كسي آن را نفهمد؟ چطور تصوير ميÂشود كه خداوند حكيم، تكلّم به كلماتي كند كه كسي نفهمد؟ واقعاً گفتن اين كلمات كاشف از حمق گوينده يا كفر اوست كه ميÂخواهد قرآن را از دست مردم بگيرد و به جاي آن اباطيل نشر دهد.
2ـ مقصود از تكلّم، فهماندن است. اگر مفهوم نباشد، مخاطبه عبث و سفه خواهد بود و لايق شخص حكيم نيست.»[7]
آنچه اين نويسنده و هم فكران او تحت عنوان فهم قرآن مدّعي ميÂشوند، فهم همراه با حجيت است، فهمي كه قابل استناد باشد. از نظر آنها فهمي كه حجّت نباشد، مانند عدم فهم است. يعني دليل عقلي مذكور حامل اين معناست كه قرآن به تنهايي و مستقلاً معاني و مقاصد خود را به مخاطبان ميÂرساند و در افادة مقاصد آن نيازي به غير ندارد.
  پيام مشترك جملاتي كه از برخي نويسندگان ذكر شد، اين است كه به حكم عقل، قرآن نميÂتواند به مبيّن وابسته باشد وجوهي نظير:
ـ عبث بودن وابستگي قرآن به مبيّن در جايي كه متكلّم فصيح و بليغ است؛
ـ ناتواني غير، از تبيين آنچه خداوند نتواند بگويد؛
ـ قبح وابسته كردن فهم كتابي عمومي به فهم عدهÂاي محدود و نسبتاً ناشناخته؛
ـ شرط حجّت بودن كتاب، قدرت متكلّم بر فهم آن است؛
هر يك رهيافتي عقلي به مسئله استقلال قرآن در دلالت ميÂباشد.
  به نظر ما از طريق عقل، نميÂتوان منكر جايگاه تبييني نبيّ اكرم نسبت به قرآن شد. بر همين اساس در اين گفتار، رابطة قرآن و مبيّن احتمالي آن را از ديدگاه عقل مورد بررسي قرار ميÂدهيم. ابتدا به اين ميÂپردازيم كه فرض همراهي قرآن و مبيّن كاملاً معقول و غير مستبعد است. به دنبال آن نشان ميÂدهيم عقلاً آورندة قرآن هر گونه توضيحي را در حاشيه قرآن ميÂتواند بياورد. سپس اهميت و كاربرد توجه و تسليم به اين شأن پيامبراكرم6 را مورد گفتگو قرار ميÂدهيم.
3ـ پاسخ و نقد
1ـ3. مقدمه
  عقيدة شيعه در مورد قرآن، همواره در قالب انديشة "عدم افتراق ثقلين" مطرح بوده و اين موضوع يكي از اساسيÂترين فارقÂهاي ميان شيعه و دیگر فرقهÂها بوده است. شيعه بر آن است كه قرآن به عنوان ثقل اكبر، هيچگاه از ثقل ديگر كه عترت باشد، جدايي نميÂپذيرد. اگر مدلول اصلي اين تفكر را ضرورت مراجعه به مبيّن بدانيم، ميÂتوان در مقابل اين اصل شيعي، انديشة كفايت كتاب را مورد توجّه قرار داد كه مدلول آن عدم نياز به مبيّن است.
  نكته مهم اين است كه در حوزة فكري شيعه هم بعضاً نغمهÂهايي در دفاع از استقلال قرآن شنيده شده است. در اين گفتار به اختصار، به نقد و بررسي اين دیدگاه خواهيم پرداخت، چرا كه اين انديشهÂها اساس فكر شيعي را مورد اصابت قرار ميÂدهد.
  در ميان كلمات داعيان اين فكر، مطالبي به چشم ميÂخورد مبني بر اينكه كفايت كتاب در ارائه مقاصد خود، امري عقلي و ضروري است. يعني احتمال اينكه خداوند فهم مقاصد خود را در قرآن وابسته به غير كرده باشد منتفي است، و چنين احتمالي محذوراتي در پی دارد. در اين تعابير، نوعي رهيافت عقلي به موضوع «قرآن و مبين» ارائه شده است و از طريق برخي استبعادها تلاش شده نياز به مبيّن را منتفي بداند.
2ـ3. نسبت قرآن و مبيّن در ديدگاه عقل
  مدعاي این گفتار، اين نيست كه قرآن بدون روايات به صورت رمز و معمّاست و نميÂتوان از جملات آن معنايي فهمید. البتّه بعيد است كه كسي چنين ادعاي واضح البطلاني را مطرح كند. بلكه سخن بر سر اين است كه آيا ميÂتوان صرف نظر از پيامبر اكرم6 و آورندة قرآن يا مبيّن الهي آن، به اين معاني ظاهري به عنوان مرادات الهي اطمينان يافت و آيا فهم حاصل، مستقلاً و بدون مراجعه به نبي براي ما حجّت است يا نه. آيا براي قرآن مبيّني الهي قرار داده شده است؟ اگر چنین باشد، تا چه محدودهÂاي مراجعه به او لازم است و آيا همه جا بايد از او جواز حجيّت را گرفت يا در برخي محدودهÂهاي قرآن، ما در درك معاني، آزاد و مستقل از مبيّن هستيم. پاسخ به شبهات عقلي را در دو مرحله مطرح ميÂكنيم:
1ـ ابتدا موضوع وابستگي قرآن به مبين را از نظر عقل مستقل بررسي ميÂكنيم.
2ـ سپس حكم عقل را در مورد شأن نبي نسبت به قرآن، ميÂآوريم.
1ـ2ـ3. عدم استبعاد وابستگي قرآن به مبيّن
  از نظر ما وابسته بودن قرآن به مبين هيچ گونه بُعد عقلي ندارد. ولي ديديم که برخی چنين وابستگي را مستبعد تلقي ميÂكنند. آنها ميÂگويند: صرف نظر از اينكه نهايتاً نظرية وابستگي قرآن و مبيّن اثبات ميÂشود يا نه، فرض آن دور از عقل يا اصولاً نشدني است. به طور كلّي اين نوع استبعاد كه مربوط به جنبة امكاني يك نظريه است،[8] به عوامل مختلفي ميÂتواند بازگردد:
1ـ وجود تناقض دروني در نظريه و يا مشكل منطقي.
2ـ وجود تناقض ميان نظريه با بديهيات عقلي و يا مسلّمات.
3ـ نظريه داراي پيشÂ فرضهايي از قبايح عقلي باشد.
4ـ فرض تحقق نظريه مستلزم قبايح عقلي باشد.
  به بيان ديگر، هر ايده و نظريه براي آنكه مقبول واقع شود، بايد ابتدا مرحلة ثبوتش بلامانع باشد، يعني لوازم اين نظريه نبايد محال و ممتنع يا قبيح ذاتي باشد. اگر نظريهÂاي داراي يكي از اين معضلات بود، ديگر نيازي به بررسي دلايل آن در مراحل بعدي نیست. پس از فراغ از مرحلة ثبوت، بايد مرحله اثبات (يا دلالت) آن را بررسي كرد. يعني صِرف نداشتن منع عقلي و داشتن امكان ثبوتي براي قبول يك نظريه كافي نيست، بلكه بايد آن را اثبات كرد. در مواردي كه نوعي استبعاد براي نظريه مطرح ميÂشود، در واقع ترديد در مرحلة ثبوت آن صورت گرفته است. نظرية حجيّت جمعيّة قرآن و سنت، با چنين تشكيكهايي هم مواجه ميÂباشد. ابتدا بايد ناوارد بودن اين استبعادها مورد توجه قرار گیرد.
  با توجه به اين مقدمه، اگر نظرية «عدم كفايت كتاب» چنين معنا شود كه «خداوند حجيت فهم ما از قرآن را در گرو رجوع ما به مبيّن قرآن قرار داده است و مبيّن قرآن را خودش منصوب فرموده است»، ادعاي ما اين است كه اين نظريه، نه از نظر امكاني مشكل منطقي دارد و نه با بديهيات عقلي تعارض دارد. لذا در مقام عمل حجيّت جمعيّه امري ممكن و محتمل است.
  به نظر ما عقل مستقل در باب اجمال و تفصيل و ابهام و وضوح قرآن، حكم اوليهÂاي ندارد؛ يعني اگر هيچ پيش فرضي را در اينجا وارد نكنيم، عقل نفياً و اثباتاً حكمي ندارد و طرفين احتمال را ممكن ميÂداند. وجود اجمال در ساختار قرآن، نه قبيح ذاتي است و نه خلاف حكمت است و نه در آن ميÂتوان نقض غرضي را آشكار ساخت.[9] مانعی ندارد که قرآن کاملاً مبیّن و روشن باشد؛ به طوری که فرد از مراجعه به غیر، مستغنی باشد و هر چه را لازم است در قرآن بيابد. متقابلاً مانعي ندارد كه قرآن مراتبي از اجمال داشته باشد و كشف برخي (يا جميع) مرادات آن در مراجعه انحصاري به قرآن ممكن نباشد. به عبارت ديگر، كشف برخي مرادات آن بر مراجعه به خارج از قرآن متكي باشد.
2ـ2ـ3. رفع برخي استبعادها
  در سطور پیش شاهد برخي تعابير بوديم كه وابستگي قرآن به مبيّن را از جهتي خلاف عقل ميÂدانست. به نظر ما تمام اين موارد، مبتلا به نوعي مغالطه ميÂباشند.       مثلاً در «تفسير آيات مشكله» آمده بود كه خداوند بر رساندن مقاصد خود كاملاً توانا ميÂباشد و اگر كلامش را ناقص و محتاج بيان ارسال دارد، شايستة اعتراض است.
  براي بررسي ميÂگویيم: پيش فرض مخدوشي در اين استدلال مورد استفاده قرار گرفته است، و آن اينكه خداوند ميÂخواسته مردم از طريق مراجعه به كلامش تمام مقاصد او را دريابند. اين يك مصادره به مطلوب روشن است، چرا كه همين امر، محلّ نزاع است. به عقیدة مدعيان حجيّت جمعيّه مشيت الهي بر آن نبوده كه افراد تمام مقاصد الهي را از ظواهر كلامش دريابند و اين كار عبث نیست، چرا كه دست كم يك حكمت آن وابسته كردن مردم به مبيّن قرآن است، به طريق اولي واضح نبودن مقاصد الهي از ظواهر كلامش، نه به دليل عجز الهي بلكه مستند به حكمت بالغة الهي است.
  چنين القا ميÂشود که ادعاي همبستگي قرآن و مبيّن معادل اعتقاد به نقص و بلاتكليفي كتاب خداست، يعني خود خداوند در رفع نقص آن موفق نبوده يا دچار عجز بوده، لذا بايد كسي را پيدا كرد تا منظور خداوند را از كلامش روشن سازد. در واقع با اين بيان میÂکوشند نظرية «عدم كفايت فهم ما از كتاب» را با اعتقاد به عجز و نقص الهي پيوند دهند و آن را با اشكالي عقلي مواجه سازند. ايراد ميÂكنند كه چگونه ممكن است کلام كسي از كلام الهي روشنÂتر باشد تا كلام او را مبيّن كلام خدا بدانيم:
  «قرآن نور مبين و در نورانيت و روشني و واضحي بالاترين كلام است. و كلام بزرگان بشر - چه امام و چه پيغمبر- نسبت به كلام خدا مانند چراغ دستي و يا شمع است نسبت به خورشيد. آيا از جهالت نيست كه كسي كلام روشن خدا را نفهمد و بخواهد به واسطة كلمه ديگران بفهمد، در صورتي كه كلام خدا نور مبين و نور يقين است؟ بايد گفت شما ميÂخواهيد با شمع، خورشيد را پيدا كنيد.»[10]
  «مختصر اينكه كتاب خدا كتاب كاملي است و محتاج به اينكه بندهÂاي آن را كامل نمايد نيست، و كتاب خدا از هر جهت مستغني از مخلوق است. پس اگر مطلبي را بيان نكرده، يا لازم نبوده و علم آن را از بندگان نخواسته است و يا در سنّت رسول بيان نشده است.»[11]
  مؤلف "تابشي از قرآن" چنين القا ميÂكند كه رجوع به كلام نبي براي بيان قرآن، نوعي بيÂتوجهي به خداوند، يا تكميل كار حق تعالي و رفع نواقص آن است؛ لذا اين عمل را جهالت و منافي با كمال كتاب خدا معرفي ميÂكند. به نظر ميÂرسد اين تعابير سرشار از مغالطه و خروج از محل نزاع است. به همان صورت كه منع عقلي ندارند خداوند مطلبي را در قرآن نگذارد و از ما هم نخواهد، ممكن است مطلبي را هم در قرآن نگذارد ولي آن را بخواهد و راه كشف آن را مثلاً در سنّت رسولش قرار دهد، چنانكه مؤلف مذكور هم در همين جا معترف است. اين مستلزم عجز و ناتواني حق تعالي نميÂباشد و همچنان منعي ندارد مطلبي را در قرآن قرار دهد، ولي آن را از افق درك ما خارج سازد و كشف آن را منوط به بيان مبيّني مثل رسولش بنمايد.
  مهم اين است كه عقل نسبت به تمام اين احتمالات ساكت است و همه را  ميÂپذيرد. تنها نكتهÂاي كه از اين فرضÂها استنتاج نميÂتوان كرد، مسألة عجز و ناتواني خداوند است و اينكه او در آوردن كلام روشن و ساده درمانده باشد. اصولاً عجز در جايي است كه فاعل، قصد و اراده انجام فعلي را بكند ولي نتواند آن را به انجام رساند، اما در جايي كه فاعل قدرت انجام كاري را دارد و آن را عملي نميÂسازد، قضاوت منطقي اين است كه عدم صدور فعل را مستند به مصلحت سنجي و حكمت او بنمائيم.
  از همين جا مغالطة كلام برقعي هم روشن ميÂشود. وي ميÂگويد كلام هيچ مفسّر بشري نميÂتواند روشنگر كلام الهي باشد. اگر منظور از مفسّر بشري كسي است كه از روي حدس و گمان سخني در مورد كلام الهي ميÂگويد، البته كلام او ارزشي ندارد و در حجيّت جمعيّه هم به چنين مفسّري ارجاع داده نميÂشود. امّا اگر مفسّر الهي مورد نظر باشد كه به علم موهبتي الهي در مورد آيات سخن   ميÂگويد، چنين تفسيري تبيين خود خداوند است كه توسّط مبيّن الهي ارائه شده است. البته فرض اخير هيچ منع عقلي و قبحي ندارد و ريشة آن به عجز متكي نيست، بلكه تحت حاكميت مشيت حكيمانة او قرار خواهد داشت.
  اما سخن نويسنده «ارمغان آسمان» كه مدعي بود جهاني و دائمي بودنِ كتاب الهي با حصر فهم آن به عدهÂاي محدود سازگار نيست، به شكل پرمغالطهÂاي ارائه شده است. اگر منظورش اين است كه صرفاً چند نفر قرآن را فهميده و دسترسي به آنها هم در طول اعصار و امكنه مقدور نيست. اين تفسير از تفكّر شيعه گزاف و غلط است و ايراد مطلب مذكور، ربطي به نظرية شيعه در باب قرآن و مبيّن ندارد. اما سخن شيعه وجود يك مبيّن الهي در كنار قرآن است كه حتّي اگر بپذيريم كلام آنها محدود به عدة اندكي در دوراني محدود بوده، هيچ گونه قبحي به همراه نخواهد داشت، چنانكه اصل قرآن هم به عنوان كتاب جاوداني داراي حجم محدود و متعلّق به زماني مشخص است. يعني اگر محدوديت زماني و حجمي نقص باشد، قرآن را هم مثل مبيّن فرا ميÂگيرد و اگر در قرآن اين نكته استبعاد ندارد، در مبيّن هم به تبعيّت آن با منع عقلي و استبعادي مواجه نميÂشود.
  اما آنچه در «احكام القرآن» آمده كه حجيّت حجّت به اين است كه مخاطب آن را درك كند، لذا لازمة حجيّت قرآن اين خواهد بود كه مخاطب آن را بفهمد. در اين سخن اگر فرض شده قرآن در حجيّت خود مستقل است، اين سخن دچار مصادره به مطلوب است. و اگر اين فرض در آن لحاظ نشده، هيچ مانعي نخواهد داشت كه قرآن براي حجيّت به عترت و سنّت واصله از ايشان وابسته شده باشد و حجيّت در پرتو مراجعه به مجموع آن دو حاصل شود.
  دیگر تعابيري كه در اين باب وجود دارد، دچار مشكلات مشابهي است. در يك نگاه كلّي به موضوع قرآن و مبيّن، ميÂتوان گفت حكم عقل اين است كه هم ميÂشد كتابي بدون اجمال فرستاده شود كه مبيّن نخواهد و هم اتّكاي قرآن بر مبيّن امري ممكن است. لذا اين يك مغالطه است كه پيشاپيش فرض كنيم كتاب الهي هيچ اجمالي نميÂتواند داشته باشد. اين كه فرض بگيريم عقلاً محال است كتاب الهي نياز به غير داشته باشد ـ به تعبير دقيقÂتر، ما در فهم مرادات كتاب الهي نياز به غير داشته باشيم ـ و نياز به مبيّن موجب لغو شدن انزال كتاب خواهد بود، اين امور مغالطاتي بيش نيست و عقل به هيچ كدام حكم نمیÂکند. نیز این پندار كه نياز به مبيّن معادل قول به نقص قرآن است، اينها صرفاً ارائه سخيفِ سخن طرف مقابل است، خصوصاً كه ردّ اين ادّعاي خودساخته را مساوي اثبات مدّعاي خود ميÂدانند، كه اين هم مغالطهÂاي مضاعف است.
  تذكر: در بحث عقلي، طرفين از مدلول آيات نبايد استفاده كنند. لذا استناد به آياتي نظير «هذا بيان للناس»[12] در مقام دفاع عقلی از اینکه قرآن به مبین نیاز ندارد، هم غلط و هم مغالطه است. در اینجا بدون اینکه بطلان استفاده از آيه را شرح دهيم، فعلاً به همين اكتفا ميÂكنيم كه از نظر روشي نبايد در بحث عقلي از آيات به عنوان دليل استفاده شود. در جاي خود نشان ميÂدهيم كه مدلول آيه با استفادهÂاي كه اين آقايان از آيه ميÂكنند، فاصله دارد و منعي ندارد قرآن بيان و مبين باشد و مبيّن هم داشته باشد.
3ـ2ـ3. نقشهاي احتمالي مبيّن
  در قسمت گذشته روشن شد هيچ استبعاد عقلي براي بودن مبيّن در كنار قرآن وجود ندارد و مانعي ندارد خداوند همراه كتابِ نازل شدهÂاش يك مبيّن هم قرار دهد تا مقاصد الهي را در كتاب آشكار سازد. توجه شود ما سخن از ضرورت وجود مبيّن نكردهÂايم، يعني عدم نصب مبيّن هم مستبعد نيست و قبحي ندارد. اينكه خداوند ما را تا چه ميزان از هدايت الهي بهرهÂمند سازد و از چه طريقي اين هدايت را به ما برساند، كاملاً وابسته به مشيّت و حكمت الهی است. لذا از طريق يك بحث عقلي محض نميÂتوان اثبات كرد كه وجود مبيّن امري مستبعد است، و يا ثابت نمود بدون مبيّن، باب هدايت الهي بر مردمان گشوده نمیÂشود. هر دو قول، افراطي است و از پشتوانه عقلي بهره ندارد. آنچه در باب قرآن و مبيّن   ميÂتوان به عقل نسبت داد، اين است كه احتمالات متعدد و متنوعي در اين بستر وجود دارد كه هيچكدام نه قبح عقلي دارند و نه ضرورت عقلي، بلكه هر يك ميÂتواند از طرف حق تعالي ترجيح يافته و محقّق شود. در اينجا دست كم چند احتمال را مطرح ميÂكنيم كه تنها از طريق دلايل نقلي و تاريخي ميÂتوان يكی را ترجيح داد. احتمالاتي نظير اينكه:
1ـÂ قرآن نازل شود بدون اينكه در كنار آن مبيّني قرار گيرد و قرآن هم اجمالي نداشته باشد.
2ـ قرآن نازل شود و حاوي برخي اجمالات باشد، و در عين حال مبيّني در اختيار نباشد.
3ـ قرآن حاوي مجملاتي باشد و رفع اجمال آن از طريق نبي صورت نگيرد.
4ـ قرآن مجملات داشته باشد و رافع اجمال آن خود پيامبر اكرم6 باشد.
5ـÂ قرآن اجمال نداشته باشد و در عين حال، رجوع به كلام نبي امري الزامي باشد.
  در احتمال اول، قرآن در تبيين مقاصد الهي كفايت ميÂكند و حق متعال مطالب را به گونهÂاي در كتاب مُنزل خود فرستاده است كه بدون مراجعه به غير، آنچه از ظواهر كتاب درك ميÂشود، حجت است. در احتمال اول، اصولاً مفسّر و مبيّني در كنار قرآن وجود ندارد و نيازي هم به مبيّن نميÂباشد.
  احتمال دوم اين است كه كتاب مُنَزل الهي حقايق و مطالبي در بردارد كه دست كم بخشي از آن، از طريق اكتفا به ظواهر قرآن قابل دستيابي نباشد. در چنين فرضي نياز به مبيّن براي دستيابي به آن حقايق، امري روشن و واضح است و حسنِ بودن يك مبين هم امري هويدا ميÂباشد. البته معرّفي يك مبيّن در كنار قرآن ضروري نخواهد بود، به اين معنا كه عدم تعيين مبيّن قبحي ندارد. بله، آنچه قبيح و ناپسند است، تكليف و بازخواست نسبت به آن معارف و حقايق مكتوم و مجمل ميÂباشد. ما مطمئن هستيم که خداوند متعال از «عقاب بلابيان» منزّه و مبرّي است، لذا اطمینان داریم به فرض هم كه در كتاب مُنزل حقايق مكتومي وجود داشته باشد كه از دسترس ما به دور است، خداوند عمل يا عقيده به اين امور را از ما نميÂخواهد.
  نكته اساسي اين است كه ما به دليل جهل و حقارت خود ممكن است نتوانيم حكمت اين وضعيت را دريابيم، ولي در عين حال به خود اجازه نميÂدهيم جهل خود به حكمت الهي را معادل بيÂحكمتي و عبث بودن فعل او بپنداريم. تذكّر اين واقعيّت هم مناسبت دارد كه در شرايط فعلي و در دوراني طولاني، همچنان بسياري از حقايق قرآن مجيد مكتوم مانده است و راهي به اين حقايق نميÂباشد و ما اين وضعيت را بر خداوند قبيح نميÂدانيم. به اين ترتيب عقل نميÂتواند حكم به لغو بودن اين فرض بدهد، چرا كه كسي ميÂتواند بر لغو بودن امري حكم دهد كه جميع جهات مسأله محاط و معلوم او باشد. حدّ تشخيص عقل به حسن و قبح ذاتي منتهي ميÂشود. ما در امور و برنامهÂهاي تربيتي خود نيز مشابه همين وضعيت را عمل ميÂكنيم و براي آن حكمتهايي منظور ميÂداريم. از موارد جالب اين حكمتها اين است كه فرد در يك اضطراب و دغدغهÂاي باشد كه اي كاش تفصيل حكم را ميÂدانستم و طبق آن عمل ميÂكردم. همين دغدغه[13] میÂتواند امری مطلوب باشد و منشأ صدور يك حكم به صورت مجمل شود.
  بر اين اساس كسي را ياراي آن نباشد تا بگويد «معقول نيست خداوند كتابش را مجمل وانهد»، و بخواهد آن را امري قبيح جلوه دهد. توجّه شود كه وجود يك مورد اجمال يا موارد متعدد و كثير اجمال در قرآن، از جهت سكوت عقل نسبت به آن يكسان است.
  احتمال سوم اين است كه قرآن مبيّن لازم دارد ولي اين نقش را نبي نداشته باشد، يعني باز هم منع عقلي ندارد كه خداوند قرآن را مجمل نازل كند ولي رفع اجمال آن را از طريق نبي قرار ندهد، مثل اين كه از طريقي ديگران را عالِم كند تا تفاصيل لازم را ايشان مطرح كنند.
  احتمال چهارم امكان رفع اجمال بالنبّي است كه البته پسنديده و معقول است رفع اجمالات قرآني را متّكي بر بيان نبي كنند، یعنی او را حامل علم به تفاصيل قرآن کنند و افراد را ملزم و مأمور بسازند كه براي فهم مرادات قرآن به او رجوع كنند. به عبارت ديگر، حجّيّت قرآن را بر بيان او منوط سازند. اين فرض هم هيچ منع و قبح عقلي ندارد، بلكه به اعتقاد ما مشيّت الهي بر اين قرار گرفته است و برخي وجوه حُسن و حكمت آن را هم ميÂتوانيم دريافته و تصديق کنیم.
  احتمال پنجم امكان عدم اجمال به همراه ارجاع به نبي است. اين فرض هم هيچ منعي ندارد و مسألة حاكميّت مطلقة الهي بر تقديرات ما را بيشتر روشن  ميÂسازد. در اين شقّ، كلام در اين است كه فارغ از اجمال و عدم اجمال قرآن، اصولا دليلي براي عدم تبعيّت از غير نداريم. اگر خداوند متعال امر كرد ما ملزم به تبعيّت خواهيم بود. يعني چنین نيست كه شأن نبي منحصر در رفع اجمال از قرآن است. به فرض محال كه ما به هيچ تبييني نياز نداريم، باز هم اگر امر به تبعيّت از شخصي شديم، بايد اطاعت كنيم و تشخيص و فهم عرفي ما در اين جا رنگ ميÂÂبازد. چنانكه در مقابل حضرت خِضر كه يقيناً از طرف خدا مجاز است كاري كند كه عقل من از درك آن عاجز است، من مجاز نيستم به فهم خود اكتفا كنم و او را در عملش يا قولش انكار كنم. البته در اين احتمال، نبي نسبت به قرآن نقش تبيين كننده ندارد.
  به اين ترتيب حتي اگر قرآن، مبيَّن ميÂبود، استناد به تامّ بودن قرآن نميÂتواند براي عمل و كلام نبي از طرف ما حدّي بزند، در جایي كه ميÂدانيم او به اجازه الهي عمل ميÂكند. حتي اگر قرآن مجمل باشد و فردي نه براي بيان اجمال بلكه براي تبعيّت معيّن شود، باز اطاعت او ضروري است. (البته بررسي اين شقّ موضوع این گفتار نیست.)
  با توجه به آنچه مطرح شد، ميÂيابيم استبعادهاي عقلي كه توسّط معتقدان به كفايت كتاب مطرح ميÂشود، بيشتر يك سليقة شخصي است تا حكم عقلي. از طرف ديگر آنچه در این مباحث به عنوان بحث عقلي تعقيب ميÂشود، اثبات يك شأن و حقّ براي پيامبر6 است كه شأن مبيّن بودن و حقّ توضيح كتاب را ايشان به صورت طبيعي و به دليل نبوتشان دارند و تكليف نهايي را هم خود پيامبر6 بايد معين كنند. ما از طريق عقل نميÂتوانيم بفهميم خداوند در مورد قرآن چه مشيتي دارد، بلكه نبيّ مكرم كه لسان الهي است، بايد ما را از ارادة خداوند در باب نقش ايشان نسبت به قرآن خبر دهد.
4. حق بيان براي آورنده قرآن
   یک نظریه در دو مقام بررسي ميÂشود: يكي مقام ثبوت و ديگري مقام اثبات. در مقام ثبوت، امكان آن بررسي شده و از آن رفع استبعاد ميÂشود. اين مقام شرط لازم است ولي شرط كافي، ارائة ادلّة صحّت نظريه است كه از آن به مقام اثبات ياد ميÂشود و در اين مرحله، از دلايل نقلي و عقلي و هر دليل ديگري كه مناسب باشد ميÂتوان بهره برد. يادآور ميÂشويم گفتار حاضر عهدهÂدار مقام ثبوت است، و مقام اثبات به گفتارهای دیگر نیاز دارد.
  در سطور پیشین نشان داديم هيچ مانع و مشكل عقلي براي تئوري همبستگي قرآن و مبيّن وجود ندارد. اینک به اين مطلب ميÂپردازيم كه نبيّ و صاحب معجزه حقّ و شأن هر گونه بياني را در مورد قرآن دارد و ما نميÂتوانيم براي او محدوديتي قائل شويم. اگر محدوديتي هم در كار باشد، باز فقط در شأن اوست كه آن را اعلام کند و در هر صورت ما بايد تابع و طالب توضيحات او باشيم.
1ـ4. ضرورت تسليم به نبي به دليل اعجاز قرآن
  ميÂدانيم كه انبياء: براي اثبات ارتباط و اتصال خود با خداوند متعال، معجزه آوردهÂاند. عصاي حضرت موسي7 و احياي اموات به وسيله حضرت عيسي7 سند ارتباط آنها با خداوند بوده است. با ارائة اين موارد، معلوم ميÂشد كه صاحب اعجاز مردي الهي است، و در نتيجه باب ارتباط و رجوع به او باز ميÂشد. وقتي روشن شود شخصي از طرف خدا سخن ميÂگويد، تبعيّت از او لازم ميÂشود. پس شأن معجزه اين است كه ما را به نبي6 ارجاع دهد و تسليم او نمايد.
  با اين توجه به قرآن بر ميÂگرديم. همه اتفاق نظر دارند كه قرآن معجزة پيامبر اسلام6 است و دليل مهم و جاودانيِ صدق دعوي نبوت پيامبر6 همين قرآن است. در اين مقام به محتواي قرآن توجه نداريم، بلكه به قرآن از آن جهت كه معجزه است، متوجّهيم. همين عنوان اعجاز ما را به خود نبي هدايت ميÂكند كه - صرف نظر از قرآن و آنچه در اوست- به دليل اعجاز پيامبر6 بايد از امر او تبعيّت كنيم. لذا هيچ مانعي ندارد که پيامبر اكرم6 امر و نهيÂهايي داشته باشند خارج از آن چه در قرآن هست، نظير اين كه در مورد بعد از خودشان تعيين تكليف كنند.
  در اين جا اصولا بحث در اين نيست كه پيامبر6 تبيين قرآن بكنند يا نه، یعنی شأن معلّمي قرآن مراد نيست. بلكه تبعيّت مستقل از كلام نبي6 به عنوان مرد الهي مراد است، يعني شخصيّتي كه از طرف خداوند سخن ميÂگويد. و البته چنين فردي اگر در بيان قرآن هم مطلبي بفرمايد بايد تبعيّت شود.
  فراموش نشود كه مخالفان در واقع منكر ضرورت رجوع به نبي6 هستند، مبني بر اين كه وقتي قرآن را در افادة مراد كافي دانستيم، ديگر به بيان نبي6 نیازی نيست. وقتی اینان ميÂگويند كلام وحي ملاك است و احاديث بايد به آن ارجاع داده شوند، در واقع راهي باز كردهÂاند تا احاديثي را بر طبق عقايدشان رد كنند. ما در اين بحث متذكّر شديم كه مستقلّ از قرآن و آيات آن، اصولاً كلام پيامبر6 بايد تبعيّت شود.
گویی منکران عصا را برداشتهÂاند و به خود موسي7 كاري ندارند. اينها قرآن را گرفتهÂاند و ديگر با كلام نبي6 كار ندارند. يا در تعبير محترمانة خود، شأن آن را بعد از مرتبة قرآن قرار دادهÂاند، در حالي كه بايد همان نتيجهÂاي كه عصا در مورد حضرت موسي7 داشت، قرآن در مورد پيامبر6 داشته باشد. يعني مستقلا ضرورت رجوع به پيامبر6 و تبعيّت از ايشان را ثابت ميÂكند. البته خود معجزه هم حاوي مطالبي است كه به دستور پيامبر6 و به روش مناسب مورد تبعيّت قرار خواهد گرفت، اما در بحث فعلي توجه ما به جنبه اعجازي قرآن كمك مؤثري در ترجيح يكي از دو اصل زير است:
1ـ اصل بر ضرورت رجوع به نبي است، مگر قرينهÂاي آن را محدود كند.
2ـ اصل بر عدم ضرورت مراجعه به نبي است، مگر دليل در موردي آن را ثابت كند.
  سخن در اين است كه وقتي شخص سند نبوت و اتصالش به مبدء عالم يا معجزهÂاش را ارائه كرد، همين اعجاز به ما ميÂگويد سخن او در جميع موارد مطاع است، مگر این که دليل و قرينة محكمي براي سخن وي محدوديت ايجاد كند. در واقع سخن او از باب تبعيت و امتثال، عِدل و قرين قرآن ميÂشود. ما به همان اندازه كه به قرآن يا سند نبوت او اهتمام ميÂكنيم، به كلام و فرمان او نيز به عنوان پيام آور الهي اهتمام ميÂورزيم.
  در همين جا مناسبت دارد به نمونهÂاي از تعابير مدعيان كفايت كتاب اشاره كنيم كه در آن با تمسّك به موضوع اعجاز قرآن کوشیدهÂاند عنوان اعجاز را مؤيّد عقيدة خود در مورد قرآن قلمداد کنند. برقعي در «تابشي از قرآن» ذيل عنوان «قرآن براي همه قابل فهم است» به اين مطلب اشاره كرده است:
  «دليل هفتم ـ قرآن دليل بر رسالت و حجّت بر صدق نبوّت است. و اگر مردم دليل و حجّت را نفهمند، چگونه رسالت پيغمبر اسلام را قبول كنند؟ و دليل و حجّت كه بدون فهم باشد، دليل و حجّت نمي شود و باعث ايمان مردم      نميÂگردد.»[14]
  استدلال ایشان اين است كه وقتي قرآن دليل رسالت باشد، بايد مردم قرآن را بفهمند تا به واسطة آن رسالت پيامبر6 را هم بپذیرند. يعني قبل از اينكه رسالت پيامبر6 ثابت شود، بايد قرآن مورد فهم و قبول مردم قرار گيرد تا به صدق ادعاي ايشان پي ببرند. و اين مستلزم كفايت كتاب است؛ يعني از عنوان اعجاز، كفايت و استقلال كتاب استفاده شده است.
2ـ4. مسأله اتحاد سند نبوت و محتواي دعوت
  در اين جا مسألة نسبتاً مهمي مطرح ميÂشود كه معجزة نبوي يا قرآن با معجزات ساير انبياء تفاوتي جدّي دارد. در عصاي حضرت موسي اعجاز يك شأن بيشتر ندارد، و آن اينكه صاحب معجزه مردي الهي است و مورد تأييد خداوند است. لذا كسي كه با معجزه مواجه ميÂشود، خود را ملزم به تبعيت از كسي ميÂيابد كه مدعي نبوت شده و در اين ادعا مؤيد به تأييد الهي است. طبيعي است كه پس از مواجهه با معجزة نبي، فرد به نبي رجوع مي كند و طالب پيام الهي ميÂشود و تبعيت از كلام نبي را الزامي ميÂداند.
  در معجزة جاويد پيامبر اكرم6 تفاوتي وجود دارد و آن اينكه معجزه خودش حاوي پيام رسالت است، يعني درك اعجاز قرآن وابسته به اين است كه به محتواي قرآن رجوع شود و اين مطالب و معاني و الفاظ قرآن است كه اعجاز را آشكار ميÂكند. به تعبير ديگر، در ساير معجزات قالب معجزه چيزي از پيام رسالتي نبي را در خود ندارد و عصا و يد بيضا سخنِ آورندة معجزه را به ما نمیÂرساند. اما در قرآن مسأله تفاوت جدي ميÂكند. در اینجا مواجهه با معجزه، عين مواجهه با پيام نبي و هدايتي است كه به سوي آن ميÂخواند، چرا كه درك اعجاز قرآن كاملاً وابسته به مواجهه با متن آن است، و متن آن هم شامل پيام هدايتيِ رسول اكرم6 است.
  در مورد ساير انبياء وقتي با ادعاي نبوت مواجه ميÂشويم، از وي سند نبوت ميÂخواهيم، او هم ما را به معجزهÂاش رجوع ميÂدهد. بعد كه ميÂپرسيم سخن شما چيست، وي مطالبي را از طرف خدا براي ما باز ميÂگويد. اما در مورد پيامبر اسلام6 وقتي از ايشان سند نبوت ميÂخواهيم، ما را به قرآن ارجاع ميÂدهد. آن گاه از ايشان ميÂپرسيم در صورت قبول نبوت سخن شما چيست؟ ميÂگويد قرآن است. يعني دليل نبوت و محتواي آن متحد هستند. لذا مطالعة قرآن، هم ما را به نبوت نبي ميÂرساند (به خاطر اعجاز بودنش) و هم پيام و محتواي رسالت و هدايت را در اختيار ما ميÂگذارد.
  از اين مقدمات روشن ميÂشود كه قرآن نسبت به نبيّ و كلامش و نبوتش، عِدل و هموزن نيست، بلكه داراي نوعي تقدم رتبي است. به تعبير ديگر حجيت مستقلي براي قرآن در اينجا كشف ميÂشود كه نبوت نبي هم وامدار همين حجيت است. اگر حجيّت قرآن به بيان نبي وابسته باشد، اصولا نبوت ثابت نميÂشود، چرا كه نبوت در گرو كشف اعجاز قرآن و كشف اعجاز در گرو فهم قرآن است و اگر فهم قرآن هم مستقل نباشد و در گرو بيان نبي باشد دور روشن و باطلي محقق ميÂشود. از همين جا روشن ميÂشود كه فهمِ حاصل از قرآن مستقلاً حجت و قابل استناد است، و همين است كه نبوت نبي را هم تثبيت ميÂكند.
  از طرف ديگر قرآن، هم معجزه است و هم حامل دعوت نبي است. لذا مواجهه با آن در واقع مواجهه با محتواي رسالت نبي هم هست؛ لذا اكتفا به قرآن براي كسب هدايت، معقول و منجر به صواب است. در معجزات ساير انبياء، اعجاز مخاطبان را به نبي ارجاع ميÂداد تا از محتواي دعوت آگاه شوند، يعني در واقع اعجاز افراد را به پيام الهي ميÂخواند كه نبي واسطه ابلاغ آن بوده است. در خاصّ معجزة قرآن نیز، اعجاز افراد را به پيام الهي ميÂخواند، ولي اين پيام در خود قرآن يا معجزه منعكس شده است. پس معجزه در قرآن و غير قرآن يك عمل را انجام ميÂدهد که ارجاع به پيام الهي است. ولي در قرآن به صورت ويژه اين پيام در خود قرآن -كه معجزه هم هست- متبلور شده است. لذا قرآن مستقلاً و مستقيماً براي هدايت كفايت ميÂكند و به هیچ بيان و توضيحي نیاز ندارد.
  پاسخ: در اين سؤال سعي شده از طريق نشان دادن يك فارق جدي ميان قرآن و ساير معجزات، جنبة ارجاع به نبي در قرآن -كه لازمة اعجاز آن است- تضعيف شود. براي بررسي اين سؤال، به چند نكته توجه ميÂدهيم:
الف) در اين ايراد، دو جهت خلط شده است:
  اول اينكه در قرآن جنبة اعجازي آن متكي به چيست.
  دوم اينكه معجزه بودن قرآن چه اثر و حكمي دارد.
  عدم تفكيك اين دو، موجب خلط احكام آنها شده است. بیÂتردید اعجاز قرآن از طريق مراجعه به متن آن كشف ميÂشود. روشن است كه قرآن، بر خلاف ساير معجزات، يك پديدة تكويني محض نیست كه شامل خرق عادت باشد، بلكه كلام معناداري است كه اعجاز نبوت پيامبر6 در آن متبلور است. پس وجود فارقي ميان قرآن و ساير معجزات انكار نميÂشود و اين فارق در كيفيت دلالت بر اعجاز ظاهر ميÂشود.
  بُعد دوم اين است كه به هر كيفيت اگر در قرآن يا پديده ديگري كشف اعجاز شد، اين اعجاز چه حكمي دارد. روشن است كه اعجاز سند، اتّصال صاحب آن به خداوند است. همين سند است كه ما را ملزم به تبعيت از نبي ميÂكند. سؤال طرح شده نميÂتواند نهايتاً اين بعد را كمرنگ كند يا بيÂاهميت جلوه دهد. توجه ما در اينجا به اين نيست كه آيا معجزة نبي خودش هم حامل پيامي هست يا نه. و تأكيدي كه بر تبعيت از نبي داريم، اصولاً تعارضي با اين ندارد كه خود معجزه هم حاوي پيام باشد، بلكه بحث اين است كه اعجاز بودنِ قرآن به هر حال، ما را ملتزم به تبعيت از نبي ميÂكند.
ب) استدلال مذكور شامل اجزاء زير است:
  ـ معجزة پيامبر اكرم6 قرآن است؛
  ـ اعجاز قرآن از طريق محتواي آن كشف ميÂشود؛
  ـ همين محتوا، حاوي پيام رسالت پيامبر6 نیز ميÂباشد.
  نتيجه: عاملي كه ما را به اعجاز بودنِ قرآن ميÂرساند، از پيام رسالت نبي نيز آگاهي ميÂدهد، پس به خود نبي لازم نيست رجوع شود.
  اين استنتاج در واقع پيش فرضهاي غيرمذكوري هم دارد كه آنها باطل هستند؛ يعني:
  ـ ميÂدانيم محتواي قرآن، تمام دعوت پيامبر6 را شامل ميÂشود و پيامبر6 مطلبی اضافه بر آن ندارند.
  ـ ما مستقلاً ميÂتوانيم تمام محتواي قرآن را كسب كنيم و به بيان نبي احتياجي نداريم.
  به نظر ميÂرسد اين دو پيش فرض در حصول نتيجة مورد نظر به صورت جدي دخيل هستند؛ يعني ما بايد بدانيم قرآن كه معجزة نبي است، تمام دعوت پيامبر6 را در بر دارد، بعلاوه ما هم به آن دسترسي داريم؛ تا عدم نياز به بيان نبي نتيجه شود.
امّا هر دو پيش فرض مخدوش هستند. در مورد پيش فرض اول ميÂگویيم: در حدّ بحث عقلي احتمال اينكه حوزه رسالت پيامبر6 به قرآن محدود باشد، قابل انكار نيست، ولي مشكل در اين است كه ما چگونه ميÂتوانيم به اين مطلب علم حاصل كنيم، يعني زماني ميÂتوان از پيامبر6 استغنا جست كه دليل قانع كنندهÂاي بر اين امر در اختيار ما باشد. در نگاه عقلي به مسأله، هيچ قرينهÂاي براي تقويت اين احتمال وجود ندارد.
  در مورد پيش فرض دوم باز عقل اطمينان ندارد كه ما به تنهايي در كسب و فهم تمام محتواي قرآن ميÂتوانيم موفق باشيم. به نظر ميÂرسد صِرف وجود حروف مقطعه در قرآن براي تقويت احتمال ناتواني ما از درك تمام محتواي كتاب كفايت ميÂكند، گر چه شواهد و قرائن در اين بُعد هم وسيع است.
  اگر مجدداً به سؤال اصلي بازگرديم، سخن ما اين است كه اعجاز قرآن موضوعي است كه همه بر آن اتفاق دارند و اين اعجاز از طريق رجوع به متن درك مي شود. ترديدي نيست كه سند نبوت پيامبر اكرم6 همان اعجاز قرآن با كيفيت مذكور است، ولي شأن نبوت پيامبر6 نيز در اينجا بايد مورد غفلت قرار نگيرد.
   به هر حال او نمايندة حق تعالي است و ما به اتكاي استنباطهاي عقلي خود نميÂتوانيم از او استغنا بجویيم. ما خود را ملزم به تبعيت از ايشان ميÂيابيم و از خود آن حضرت به عنوان رسول الهي بايد كسب تكليف كنيم. البته اگر پيامبر اكرم6 ما را به قرآن ارجاع دادند و از خود منع كردند و محتواي دعوت خود را به فهم ما از قرآن حصر كردند، نظريه «كفايت قرآن» به نتيجه ميÂرسد. اين نتيجه هم، از طريق نقل و تصريح خود نبي خواهد بود، نه از طريق عقل يا استنباط ما.
به اين ترتيب اثبات نبوت - ولو از طريق قرآن- اصلا دلالتي بر اين ندارد كه تمام سخن نبي هم در درون قرآن است. وقتي از پيامبر6 معجزه خواسته شد، ايشان قرآن را آورد، ولي نه به عنوان تمام مدّعاي نبوت، بلكه به عنوان دليل نبوت، و بخشي از مدعاي نبوت.
  به اين ترتيب اگر حضرت موسي7 الواح را كه منقوش به برخي جملات وحياني است به عنوان معجزه ارائه كند، ما نميÂتوانيم الواح را برگيريم و خود حضرت موسي7 را وانهيم، يعني صِرف اينكه معجزة نبي خود حامل پيام و مضموني باشد، دلالتي بر عدم نياز ما به نبي و اكتفا به محتواي معجزه نميÂكند.
  مثال ديگر اين است كه حضرت عيسي7 مردهÂاي را زنده كند، و او هم مطالبي الهي را بر ما باز گويد. يا شتر حضرت صالح7 به سخن آيد و پردهÂهايي از هدايت الهي را باز گويد. در امثال اين موارد ضمن احترام به محتوايي كه از طريق معجزه بر ما آشكار شده، جايگاه نبي همچنان ثابت ميÂماند و در كنار معجزه، ما به بيان و فرمان او براي تبعيّت و امتثال توجه تامّ داريم و حتي نبي مجاز است كه بر محتواي معجزه حاشیهÂها و قیدهایی بيافزايد. اين نكته در قسمتهاي آتي مورد توجه قرار ميÂگيرد.
3ـ4. مسأله جواز اكتفاي موقّت به قرآن
  اشكال قبل در مقام اثبات عدم نياز به بيان نبي به صورت كلي بود، يعني اكتفاء كلي و هميشگي به قرآن را ثابت ميÂكرد. در اين جا اشكال ديگري كه تخفيف يافتة همان است، مطرح ميÂÂشود، مبني بر اينكه ارجاع نبي اكرم6 به قرآن به عنوان سند نبوت، حاوي اين اصل است كه: «آنچه از قرآن ميÂفهمي قابل عمل است، لازم نيست در مورد فهمت از نبي بپرسی و بعد عمل کنی.»
  در واقع، در قرآن دو جنبه وجود دارد: جنبة سندي يا اعجاز قرآن كه نبوت را میÂرساند، ديگري جنبة محتوايي كه حاوي هدايت الهي است. اين دو جنبه از نظر مفهومي تفكيك ميÂشوند، ولي مصداقاً واحدند و در آيات با هم جمع ميÂشوند. جنبة سندي ميÂگويد اگر نبي سخني گفت سخن خداست. جنبه محتوايي ميÂگويد آنچه فهميده شود پيام الهي است و قابل اتكاء و عمل است.
  به تعبير ديگر، بدون مراجعه به نبي ميÂتوان به درك حاصل از ظاهر قرآن استناد كرد. چرا كه معجزات ديگر نظير عصا فقط سند هستند ولي محتوا ندارند، لذا به ضرورت رجوع به نبي منجر ميÂشوند، اما در قرآن محتوا هم در كار است.
  در مورد ساير انبياء لازم نيست فرد تمام محتواي دعوت را درك كند تا به آن ملتزم شود؛ بلکه ميÂتواند به هر مقدار فهميده عمل كند، يعني فرد در مواجهه با حضرت موسي7 بعد از رؤيت معجزه، به آن مقدار از هدايت كه به او ارائه کنند ملتزم ميÂشود، و براي عمل مجدداً از حضرت اجازه نميÂگيرد و به صورت موقت به آنچه به او رسيده اكتفا ميÂكند.
  در قرآن يا معجزه پيامبر خاتم6 هم وضع چنين است. قرآن لااقل بخشي از هدايت الهي را در خود دارد، لذا در مراجعه به قرآن هر كس ميÂتواند به آن مقدار از هدايت كه كسب كرده ملتزم شود و در اين حدّ نيازي به بيان و توضيح نبي ندارد، چنانكه اگر نبي مطلبي را بفرمايد، براي التزام نيازي به بيان بعدي ايشان ندارد.
  نتيجه اينكه در مواجهه با قرآن، فرد در واقع به هدايت دست يافته و مجاز است اولاً به قرآن اكتفا كند و از قرآن هدایت بجوید اين ويژگي اختصاص به قرآن دارد و ساير معجزات جز معرفي نبي ثمر هدايتي ديگري ندارند. البته اين سخن به معناي انكار ارزش بيانات نبي نيست و اگر ايشان هم مطلبي بفرمايند، در كنار قرآن مطاع است.
در پاسخ چند نكته را متذكر ميÂشويم:
  الف) اعجاز در قرآن و در ساير معجزات، نتيجة يكساني دارد و آن مُلزم ساختن مخاطبان است به جميع آنچه پيامبر6 ميÂآورد. در عصاي حضرت موسي التزام كلي به فرمايشÂها و اوامر ايشان ضرورت ميÂيابد. در معجزة پيامبر اكرم6 نیز التزام به همه حوزه رسالت ايشان وجوب پيدا ميÂكند. برخلاف بيان بالا در انبياء سابق هم كسي مجاز نبوده به اندكي از دعوت نبي كفايت كند و بقية آن را كنار گذارد. نسبت به پيامبر اكرم6 نیز چنين عملي نميÂتوان كرد و مخاطب ايشان موظف به جميع اوامر و شريعت ايشان است.
  مسأله اين جاست كه محتواي دعوت نبي اكرم بسيار وسيعÂتر از دريافت ما از قرآن است و همه آنها جزء مدعاي ايشان ميÂباشد. پيامبر6 هيچگاه دعوت خود را محدود به قرآن (به معناي فهم مردم از قرآن) نكردهÂاند و فراتر از آن مطالب بسياري را فرمودهÂاند. تمام آنچه را حضرت وراي قرآن (به معناي مذكور) آوردهÂاند، مانند قرآن بايد اطاعت شود. به تعبير ديگر، ما نميÂتوانيم براي پيام انبياء تعيين مرز كنيم و حريم آن را شناسايي نمائيم. در مقابل اعجاز نبوي جواب ما تسليم است، و خود را موظف ميÂيابيم مترصّد فرمايشÂهای نبوي باشيم.
  ب) در اين سؤال، خلطی ميان مقام عمل و نظر صورت گرفته است. در مقام نظر ما نميÂتوانيم ميان اجزاء دعوت نبي تفكيك كنيم، مقداري را ملتزم شويم و بقيه را كنار گذاريم. بلكه تمام اين دعوت با ما نسبت يكسان دارد و ما همه را يكسان تصديق ميÂكنيم.
  اما واقعيت خارجي يا ظرف تحقق دعوت نبي، آن را به پديدهÂاي تدريجي تبديل ميÂكند. بُعد عملي زندگي اجتماعي است كه دعوت نبي را به اجزاء منقسم ميÂسازد و افراد به تدريج با آن مواجه ميÂشوند. و يا هر كس عملاً با قسمتي از آن مواجه ميÂشود و البته در همان بُعد هم ملتزم ميÂشود. اين بُعد در دعوت همه انبياء يكسان بوده است. ولي اين واقعيت خارجي در اين سؤال تفسير غلطي شده است. هيچ گاه در شرايطي كه دسترسي به مقدار بيشتري از دعوت نبي ممكن باشد، فرد مجاز نيست به مقدار كمتر اكتفا كند و خود را مصاب بداند، مگر اينكه از طرف نبي مجوّزي داشته باشد. مثل اينكه نبي در مراجعة ما به او بخشي از حكم مسأله را بيان كند و به همان اكتفا نمايد، در اينجا ما هم كشف ميÂكنيم که تا همين حد مأمور هستيم.
  با اين توضيح، اينكه ما به قرآن اكتفا كنيم و سراغ کلمات پیامبر نرويم، هيچ محمل و توجيهي ندارد. رجوع به قرآن، ضرورت رجوع به نبي را منتفي      نميÂسازد، بلکه همواره عِدل قرآن، کلمات پیامبر است. همانقدر كه دقت ميÂكنيم از قرآن محروم نشويم، بايد نسبت به دستورات نبوي هم حساس باشيم. و همان طور كه كل قرآن را لازم الاتّباع ميÂدانيم، بايد تمام کلمات پيامبر6 را نیز تابع باشيم. البته ممكن است ظرف زمان و مكان جبراً محدوديتهايي را وارد كند كه ما نيز بيش از طاقت و وسعمان مأمور و مسئول نیستیم.
ج) جهت ديگر اين است كه اگر به جاي دوران حضور پيامبر6 به شرايط كنوني و روزگار فعلي نظر كنيم، متذكّر ميÂشويم كه هم قرآن تماماً نازل شده و كلّ آن در اختيار ما است، هم سخنان پیامبر صادر شده و در قالب اخبار و اسناد تاريخي به ما رسيده است. لذا سؤال مذكور در شرايط فعلي جايي ندارد. به هر حال، ما به مجموع قرآن و بيانات پيامبر6 مأموريم و نميÂتوانيم به قرآن اكتفا كنيم، بلكه بايد به توضيحات آن حضرت نیز ملاحظه جدّي کنیم و مجموع آن دو، وظايف ما را روشن سازد. ميÂتوان گفت که پيامبر6 در كنار قرآن، دستورالعمل استفاده از قرآن را داده است. در مقام عمل هم حتي اگر كسي يقين ندارد پيامبر6 سخنانی داشته باشند كه فهم ما را از قرآن تغییر دهد، از آنجا كه گروهي مثل شيعه مدعي وجود دستورات خاصي در ارتباط با قرآن هستند، عقل حكم ميÂكند، ولو از باب احتياط، آنچه از پيامبر6 رسيده بررسي شود.
4ـ4. حق توضيح براي آورندة كتاب
  در قسمتهاي پيش، مطلق ضرورت تبعيت از رسول را گوشزد كرديم، و ديديم اعجاز يا سند نبوت ما را بر اين فرمانبري بدون قيد ملزم ميÂسازد. روشن شد كه كسي نميÂتواند بخشي از دعوت نبي را بپذيرد و به همان كفايت كند، بلكه به تماميِ آن مأمور است. در واقع اگر كسي با توجه و تعمّد بخشي از دعوت نبي را كنار گذارد و قبول نكند، مثل تكذيب تمام دعوت اوست. تبعيت درمقابل نبي مطلق است و ابناء بشر نميÂتوانند قيدي از طرف خود بر آن بگذارند.
  بر اين اساس، در دعوت پيامبر گرامي اسلام6 قرآن و سخنان پیامبر، همگي بطور يكسان مطاع هستند، و همة آنها مجموعاً دعوت نبي و پيام الهي را تشكيل ميÂدهند، لذا قرآن و سخنان پیامبر، از اين باب تفكيك نميÂپذيرند.
  حال سخن بر اين است كه هيچ منعي ندارد پيامبراكرم6 توضيحات و بياناتي را در مورد آيات قرآن كريم مطرح کنند و مراد الهي را در آيات تشريح و تبيين نمايند.
  پيشتر گفته شد در نسبت قرآن و مبين، شقوق مختلفي محتمل است، نظير اينكه قرآن هيچ اجمالي نداشته باشد و در افادة مقصودش مبيّن نداشته باشد. به همين صورت ممكن است در كنار قرآن، مبيّني هم باشد كه مرادات الهي را آشكار سازد. خلاصه عقل، نحوة ارتباط ميان قرآن و آورندة قرآن را نميÂتواند معين كند و نسبت به احتمالات متعدد ساكت است و هيچ يك را منتفي نميÂداند. ما نميÂتوانيم نسبت ميان نبي و قرآن را معين كنيم. ميÂفهميم اين نبي است كه بايد آن را آشكار سازد. مسأله به تقدير و مشيت الهي بستگي دارد که براي رسولش چه وظيفهÂاي مقرر فرموده باشد و عقل را در تشخيص اين وظيفه و آن مشيت راهي نيست. هم محتمل است كه خداوند رسولش را به صورت پستچي قرار دهد و او هيچ بياني در كنار قرآن نداشته باشد، و هم محتمل است كه قرآن كتاب رمزي ميان خدا و رسول باشد، و رسول مردمان را نسبت به استفاده استقلالي از قرآن نهي كلّي بفرمايد و شقوق مختلف ديگري هم در اين ميان احتمال دارد.
  به اين ترتيب اگر كسي ثابت كرد با خداوند مرتبط است و كتابي آورد و گفت اين كتاب از طرف اوست، حتّي اگر كتاب مبهم و مجمل و ناقص نباشد،     نميÂتوان نتيجه گرفت كه اصولا آورندة كتاب، از آن منسلخ و معزول شده، و ديگر كاري ندارد. ما نميÂتوانيم با او برخورد پستچي را داشته باشيم كه يك وظيفة اداري تعريف شده دارد، نه بيشتر. بلكه آن كس كه كتاب الهي را ارائه  ميÂكند، مجاز است كه از طرف خدا توضيحاتي را ضميمة كتاب كند و ارزش كتاب و توضيحات آورنده يكي است و اين دو همسنگ هم هستند.
  يعني اگر براي كسي نسبت به كتاب بتوان حقي قائل شد ـ البته حقّ الهي، نه حقّ شخصي ـ همان آورندة كتاب است و بر ماست كه اگر وي سخن ديگري در كنار كتاب طرح كرد، بپذيريم. به عبارت ديگر، همان دليلي كه ما را در باب كتاب تسليم او كرده است، در بيانات خودش نيز ما را به تبعيّت از وي واميÂدارد.
  ادراك ما از قرآن نميÂتواند معيار سنجش سخنان پیامبر باشد. وي ميÂتواند عمومات قرآن را تخصيص بزند، مطلقات آن را مقيد سازد و مجملات را تفصيل بخشد. اين شأن نبي است كه براي آيات مصداق تعيين كند و يا معناي آيه را در عدهÂاي محصور سازد. آنچه او را مجاز به اين كار ميÂكند، همين نبوت و اعجاز اوست. اين حق براي نبي محفوظ است و فقط يك قيد عقلي دارد كه بيان نبايد معجزة وي را نقض كند. حضرت موسي بعد از معجزة عصا اين شأن را ميÂيابد كه از طرف خداوند مطالبي را ارائه كند. او ميÂتواند آنچه را قبلا گفته نسخ نمايد يا قيد بزند. تنها محدوديت عقلي اين است كه مثلاً بگويد اصل قصة عصا شوخي و ساختگي يا سِحر بود كه اين منجر به ابطال اصل نبوت او ميÂشود.
  پيامبر اكرم6 نیز اين حق را دارند که مطالبي در حاشيه كتاب بفرمايند. البته اصل كتاب يا صريح نصّ آيهÂاي توسط ايشان نبايد نقض و رد شود، ولي تقييد و تخصيص و تفصيل و تبيين و تفسير و امثال اين موارد، همگي مجاز است از ايشان صادر شود.
5 ـ4. جواز تصرف نبي در ظاهر قرآن يا ارجاع به باطن آن
  دعوي ما در اين قسمت اين است كه كسي حق ندارد با استحسانهاي عقلي خود، شأن محدودي در كنار قرآن براي نبي6 قائل شود. پيشتر ديديم ادلّة عقلي ما را به تبعيّت نبي6 ملزم ميÂسازد و سخن نبي مانند قرآن الهي و لازم الاجرا است. لذا كسي نميÂتواند شأن تبييني پيامبر6 را در بيان ظواهر و اجمالات قرآن منحصر سازد و بگويد اگر جايي ما احراز كرديم ظاهر قرآن كافي است و بيان نميÂخواهد يا بيان ظاهر آن روشن شده، ديگر رجوع به مبين ضرورت ندارد. بلكه بحث در اين است كه تا هر مرتبه از بيان را هم داشتيم، باز به نبي6 ميÂگویيم: اگر مطلب ديگري در اين موارد بفرمایيد، همچنان آمادة پذيرش و اطاعت هستيم.
  روشن بودن مطلب و ظاهر بودن معناي يك متن و كلام، به دو معني ميÂتواند بكار رود. يك بار ميÂگویيم مطلب روشن است، به این معنی که کسی نمیÂتواند بيان جديدي در مورد آن بیاورد، و يك بار ميÂگویيم روشن است، به این معنی كه من در مورد مطلب احساس ابهام يا اجمال ندارم، ولي میÂپذیرم که كسي بياني اضافه در مورد آن داشته باشد، خصوصاً از كسي كه در مظانّ اطلاع از حقايق بالاتري در موضوع مورد نظر باشد.
  اين احتمال جدّي است كه ما مطلبي را از قرآن درك نكنيم و بر جهلمان هم آگاه نباشيم. اين احتمال حتي در مورد ساير كتب بشري هم وجود دارد، و تجربة فراوان به ما نشان داده كه گاه در مورد يك متن، دچار جهل مركّب ميÂشويم. حال كتابي مانند قرآن كه از مصدر حق تعالي به ما رسيده است، چگونه از چنين احتمالي تهي باشد؟ اينكه كسي به فهم خودش اتّكا كند و خودش را در جايي از قرآن، بيÂنياز از سنت بداند، بسيار سخيف و ناشي از تكبّر است.
  سنگلجی در كتاب «كليد فهم قرآن» ضمن بحث تفسير به رأي چنين مطرح ميÂكند كه اگر كسي به صرف اطلاع از لغت عرب قرآن را تفسير كند و به شأن نزول و تاريخ جاهليّت و سنّت پيامبر رجوع نكند و غرايب قرآن را نشناسد، دچار تفسير به رأي ميÂشود. ظاهر اين سخن قابل قبول ميÂنمايد، ولي نويسنده به دنبال آن «راه تفسير كتاب خدا و فهم آن» را مطرح ميÂكند و نظر خودش را در رجوع به سنّت بيشتر روشن میÂسازد. در اينجا روشن ميÂشود كه معيار رجوع به سنّت، احساس نياز و نظر مفسّر است و در جايي كه احساس نياز نكند، رجوع هم ضرورت نميÂيابد.
سنگلجی میÂنویسد:
  «كسي كه ميÂخواهد كتاب خداي را تفسير كند بايد، اوّلاً از خود قرآن تفسيرش را بجويد، چون «ان القرآن يفسّر بعضه بعضاً» و هر آيهÂاي كه مجمل بود بيانش را در آية ديگر طلب كند و اگر مختصر بود تفصيلش را در آية ديگر جستجو كند. اگر طلب كرد و يافت، به مقصود رسيده و ديگر معطّلي ندارد. اما اگر در قرآن تفسير آية مطلوب خود را نيافت، بايد رجوع به سنّت پيغمبر6 كند و ...»[15]
  خود فرد چگونه تعيين كند که چه آيهÂاي مجمل است و در آنچه مجمل   نميÂداند رجوع نكند، و تازه در آنچه مجمل ميÂداند باز هم بر اساس استنباط خودش از آيات رفع اجمال كند، و در اين حالت رجوع به سنّت لازم نباشد، چرا كه به مقصود رسيده است! اين شيوه از رجوع به سنّت و بيان مبيّن قرآن، حاكميّت دادن و ترجيح فهم فرد از آيات بر بيان نبوي است كه بطلان آن روشن شد.
  مهم اين است كه رجوع به بيان نبوي پيش از هر چيز صورت گيرد تا اگر ايشان توضيحي در مورد آيه دارند، در فهم آيه دخالت دهيم. در غير اين صورت وظيفة خود را در قبال قرآن ترك كرده، ممكن است مبتلا به جهل مركّب مانده و گرفتار آراء و اهواء خود شويم. به هر حال ما معياري نداريم كه آيات را تفكيك يا طبقهÂبندي كنيم و مطمئن باشيم كدام آيه هيچ توضيحي ندارد. همين نويسنده در جاي ديگري چنين ميÂگويد:
  «در اين جا مطلبي است و آن اين است كه ما در شريعت و احكام محتاج به سنت هستيم. اما در مسائل اعتقادي مثل اثبات صانع جهان و توحيد و نبوت و معاد، چون قرآن كاملا متعرّض آن شده است و حتي جزئيات را بيان فرموده و براهين ساطعه بر آن اقامه فرموده، احتياجي در اين جا به هيچ وجه به سنت نداريم.»[16]
  كسي نميÂتواند اعتقادات را جدا كند و در اعتقادات، قرآن را كافي بداند. سؤال اين است كه آيا اعتقادات، عقلي است يا نقلي؟ آن حدّ كه عقلي است به قرآن هم محتاج نيست. اما حدّي كه عقلي نيست، از اين حيث فرقي با احكام ندارد. ديگر مجوّزي وجود ندارد كه اينها را از هم جدا كنيم، كلام پيامبر6 در هر دو حجّت است. اين كه ما گمان كنيم مقصود قرآن را ميÂفهميم ارزشي ندارد، چرا كه اگر از پيامبر6 توضيح و بياني رسيد و معلوم شد مقصود چيز ديگري است، نميÂتوانيم آن را نپذيريم. اگر پيامبر6 در مورد علم غيب و شفاعت و توسّل و زيارت و عصمت و ولايت تكويني و ... سخنی يا عملي داشت، ما را اين توان نباشد كه از تسليم به آنها طفره برويم.
  مصطفی طباطبایی در کتاب «راهي به سوي وحدت اسلامي» در موضع نقد تفسير به مأثور، مطالبي مطرح مي كند و مدّعي است كه میÂپذیرد پيامبر6 مبيّن مجملات قرآن باشد، اما چنین نيست كه هيچ آيهÂاي بدون حديث فهميده نميÂشود؛ يعني آنچه را مجمل نيابيم، به بيان رسول وابسته نيست و مراجعه ضرورت ندارد. میÂنویسد:
  «اگر مقصود شما از تبيين رسول خدا6 آن باشد كه آن حضرت شرح مجملات قرآن را به عهده بگيرد و سنّت پيامبر6 شارح مجملات كتاب باشد، اين معنا را ما قبلا ذكر كرديم و مورد اجماع و اتفاق علماي اسلام است. ولي اين سخن با آن ادّعا تفاوت دارد كه بگویيم: آيهÂاي بدون حديث فهميده نميÂشود و حتّي الفاظ غيرمجمل را نيز بايد رسول اكرم6 تفسير فرمايد.»[17]
  بر اساس آنچه گفته شد روشن است، كه شأن پيامبر6 محدود به شرح مجملات قرآن نيست، خصوصاً اگر معيار تعيين مجملات خود ما باشيم. همچنين سخن در اين نيست كه هيچ آيهÂاي بدون حديث فهميده نميÂشود، بلكه بحث در اين است كه اگر پيامبر6 در مورد آيهÂاي توضيحي بفرمايند، و با توضيح خود در معناي ظاهري آيه تصرّفاتي نموده و تغييراتي بدهند، ما ميÂتوانيم به استناد ظاهر آيه با بيان پيامبر6 مخالفت كنيم و آن را بپذيريم. اين شأن براي آورندة قرآن محفوظ است و كلام او در اين مرتبه از حجيت است كه ميÂتواند براي آيات، بياني را مطرح سازد كه از ظاهر آنها قابل استنباط نباشد و اگر در معناي ظاهري آيه تقييد و تخصيص مطرح فرمايد، مطاع و حجّت است. لذا در هر آيه بايد به بيانات ايشان هم رجوع کنیم و مانند آيات قرآن به تبيين نبوي هم بايد ملتزم باشيم.
5. تعارض دروني آراء مدعيان كفايت كتاب
  اگر مخالفان در يك نقطه بپذيرند كه کلام پيامبر6 در وراي قرآن حجّت است و بيان او بايد امتثال شود، ديگر در نقطه بعد نميÂتوانند مقاومت كنند. همين كه پذيرفتند يك جا تبيان بودن قرآن با بيان نبي6 همساز است، ديگر     نميÂتوانند سقف براي آن تعيين كنند. ضمناً پذيرش همين يك مورد، كلّ استدلال آقايان را مورد ترديد قرار ميÂدهد، بلكه باطل ميÂسازد.
  توجّه به جهت تأكيدي كه در اين جملات هست، ضرورت دارد. اگر ايشان قرآن را روشن ميÂدانند، هيچÂجا نبايد به غير رجوع شود. اگر يكÂبار رجوع به غير را بپذيرند، كل ادّعاي ايشان از بين رفته است. يعني توضيح ايشان در مورد بيان بودن و روشن بودن قرآن غلط بوده است. ادّعاي ايشان كلّي بود كه قرآن كافي است، نياز به غير ندارد، محتاج به رجوع به ديگري نيست. يك مورد نقض تمام ادّعا را باطل ميÂكند، نه اين كه صرفاً يك قدم عقبÂنشيني باشد. اين مطلب خيلي ساده است، اما در عمل افراد آن را فراموش ميÂكنند يا نميÂتوانند تطبيق دهند.
  مخالفان نوعاً در كتابهاي خود به تفصيل در باب كفايت قرآن، روشني آن، قابل فهم بودن آن، بيÂنيازي قرآن از غير، ملجاء و پناه بودن، تبيان همه چيز بودن، عمومي بودن و سادگي آن، و امثال اين تعابير داد سخن ميÂدهند.[18] لازمة صحّت این مطلب به توضیحی که این گروه ارائه میÂدهند، این است که در هیچ جا قرآن به غير، متّكي نباشد، در حالي كه احياناً در همان كتابÂها يا با اندك گفتگويي اقرار ميÂكنند در احكام رجوع به سنّت لازم است.[19]
  در یک بحث منطقی همین جا ادعا باطل شده و آن کلّی گوییÂهای اولیه نقض شده است. یعنی بايد بپذيرند تمام آن تعابير با بودن مبيّن و رجوع به توضيح غير، ميÂتواند سازگار باشد. اگر اين امكان را بپذيرند، ديگر نميÂتوانند براي آن سقفي تعيين كنند، یعنی نميÂتوانند بگويند تا كجا رجوع به غير، آري و كجا نه. اين را بايد مبيّن توضيح دهد. (البته فعلا حدّ بحث را در جایي مورد نظر داريم كه مبين و نبي6 در شأن بيان از طرف خدا يا تفصيل دادن به قرآن است، كه قطعاً مسائلي نظير امامت و ولايت، شفاعت و توسّل و زيارت و امثال اين موارد را شامل ميÂشود.)
  پس اگر فقط در يك مورد به مبيّن در خارج قرآن رجوع شود، همين يك مورد روشن ميÂكند كه توضيح اين مدعيان در مورد «تبيان بودن قرآن براي همه چيز» غلط يا ناقص است.
  اين كه گفته شود موارد رجوع به مبيّن در جایي است كه سيرة قطعيّه و مورد اتّفاق وجود دارد مثل نماز يا حج، اين سخن پاسخ به سؤال ما نيست، چرا كه اگر قبول كنيم دانستن تاريخ ولو تاريخ صحيح، در فهم قرآن و در تعيين مرادات قرآن اثر دارد. يعني اين كه بپذيريم در يك جا قرآن تبيان خودش نبوده است.
توجّه شود ما به اين كه چرا به نبي6 رجوع ميÂكنيد، ايراد نميÂگيريم، بلكه ميÂگویيم رجوع به نبي6 در نماز و حج، با ادّعاي كفايت و بسندگي قرآن نميÂسازد، طرح ايشان براي عدم رجوع به غير در فهم قرآن باطل است و عمل خود آنها بر اين بطلان شاهد است.
  بعضاً گفته ميÂشود كه سنّت صرفاً مفسّر مجملات قرآن است و كلّيات آيات را به جزئيّات تبيين ميÂكند، قرآن در اصول احكام و كليّات دستورات روشن است، و در اين موارد به غير محتاج نيست، خودش روشن است، حال اگر هم براي شناختن جزئيّات به نبي6 رجوع شود اين وصف تبيان بودن در مقام بيان كلّي احكام، همچنان محفوظ است.
  در پاسخ ميÂگویيم: اين توضيح عين تسليم به ايرادي است كه مطرح شد، يعني تبيان بودن قرآن با مراجعه به غير، سازگار است و اين مستلزمِ پس گرفتنِ آن ادّعاي پر طمطراق اوليه است. ضمناً بالاخره نبي6 اگر در جایي توضيح داد، نميÂتوانيم منكر شويم، يعني ميان نماز و ساير موضوعاتي كه نبي6 بيان كرده، تفاوتي در كار نیست. اگر «اقيموا الصلوة» محتاج تفسيري نظير «صلّوا كما رأيتمونی اصلی» باشد، در شفاعت و زيارت همين طور است و نميÂتوان آن را نپذيرفت.
  به همين صورت اگر پيامبر6 جايي كسي را امام معرفي كردند يا فرمودند علم من نزد اوست، علم قرآن به او داده شده است، راسخون در علم و اوتو العلم اين فرد يا افراد هستند و لا غير، در ديني بودن امثال اين اوامر ترديدي نيست.[20]  لذا کسی را جواز مخالفت نمیباشد، این بیان پیامبر6 با سكوت يا اجمال قرآن در اين موضوعات سازگار است و هيچ مشكل عقلي براي چنين احتمالي در كار نميÂباشد.
  نكتة اخير در مورد هر كتابي صادق است، اما در مورد قرآن با اوصاف خاصّ خودش نه تنها مجاز نيست كه كسي خود را مستغني از بيان پيامبر6 به عنوان آورنده اين معجزه بداند، بلكه مستحق توبيخ و مؤاخذه نيز ميÂباشد. اين كه شخصي قائل باشد در احكام بايد رجوع به نبي6 كرد ولي در اعتقادات، خود قرآن حدّ واجب و لازم آن را روشن كرده است و اصولا نيازي به اخبار و روايات نيست، اين اعتقاد مردود است.
   سؤال اين است كه همين مطلب را از كجا آورده است؟ او در واقع اعتقاد به «حسبنا كتاب الله» را ميÂگويد؛ مگر اين كه چون در باب فروع، عدم كفايت كتاب و احتياج به سنت بسيار ظاهر است و بلكه اجماعي و مورد عمل مسلمين است، لذا از آن چشم پوشيده است، اما در اعتقادات كه اجمال مطلب كمتر ظاهر است شيطنت ميÂكند.
  ضمناً نكتة بحث ما اين است كه حتّي اگر قرآن در زمينهÂاي باز هيچ اجمالي نداشت، هيچ مجوّزي براي عدم رجوع و تسليم به بيان نبي6 وجود ندارد.[21]
  پس در عين تمام بودنِ ظاهر معني، مثل اين كه پيامبر6 در سخنان قبلي خود ظاهر را بيان كرده باشند و بعداً خود ايشان يا امام بيان اضافهÂاي را طرح كنند و براي قرآن باطني و تأويلي ارائه نمايند، هيچ مانعي ندارد. ممتنع نيست كه خداوند متعال، از تعابير و كلمات قرآن هم ظاهر و هم باطن يا بواطني را اراده كرده باشد و عالِم به قرآن آن را ارائه و آشكار فرمايد.[22]
  چه مانعي دارد كه خداي متعال نخواسته باشد كه تمام حقايق را در ظاهر قرآن قرار دهد تا بشر به آن دسترسي داشته باشد! و چه امتناع عقلي دارد كه همه حقايق را در مجموع ظاهر و باطن قرآن قرار داده باشد. در اين صورت ما با فهم بخش ظاهري قرآن نميÂتوانيم مدعي شويم كه تمام مقصود را در اين مورد به چنگ آوردهÂايم! و چه استبعادي دارد كه علم حقايق قرآن را نزد وليّ مقرّب درگاهش قرار دهد و ما را به او ملتجي سازد؟ با وجود چنين احتمالاتي، بسيار استبعاد مغالطهÂآميزي است كه براي باطن قرآن، شرط موافقت با فهم عرب را بگذاريم و بگویيم:
  شرط اول آنكه معني باطن بايد بر مقتضاي ظاهر مقرر در زبان عرب و بر طبق مقاصد عربي جاري باشد. اين خود واضح است كه قرآن عربي است. اگر فهم قرآن طوري باشد كه عرب آن را نفهمد، لازم ميÂآيد كه قرآن عربي نباشد و هر معنايي كه ظاهر لفظ قرآن بر آن دلالت نكند، آن معني مجعول و ساختگي است.[23]
  اين گونه شرط قرار دادن براي كلام خداوند، فقط از كسي صادر ميÂشود كه علم و قدرت الهي را از دريچه درك و توان بشري خودش ميÂبيند و عظمت خلقت را در حد مدّ و كشش چشم ضعيف خودش ميÂپندارد. چنین کسی براي سخنش هيچ گونه قوت و پشتوانه علمي و استدلالي را لازم نميÂداند، وگرنه چه منعي دارد خداوند متعال از محدودة عادي زبان و درك عوام خارج شود و حقايقي را در كلامش مستور سازد و علم آن را نزد رسولش به وديعت نهد؟ البته اينكه چنين امري واقع شده، در مباحث نقلي به اثبات ميÂرسد، اما در همين حد احتمالي هم بيÂپايه بودن سخن اين منكران كاملا مبرهن و واضح ميÂگردد.
  نكته ظريفي كه در اين جا هويدا ميÂشود، اين است كه ممكن است نبي6 و عالِم به قرآن و عالم الهي، در جايي مطلبي را بيان فرمايد و ما اولاً ندانيم كه مربوط به بيان كدام قسمت قرآن است يا باطن كدام آيه است، ولي عقل حكم ميÂكند كه بايد تسليم او باشيم. مثلا اگر در مورد حضرت زهرا3 پيامبر6 فرمود: «من آذاها فقد آذانی و من آذانی فقد آذی الله» به فرض كه ما درك نكنيم مستند قرآني آن چيست، ولي به بياني كه گفته شد اين كلام نبوي6 هم سنگ و هم رتبة آيات قرآن است و التزام و اعتقاد ما به اين مطلب، با عقيده ما به آيات نبايد تفاوتي داشته باشد.
6. اهمّيّت تسليم به شأن نبي6 نسبت به قرآن
  در اين قسمت به آن چه گفته شد توجّه مجدّدي ميÂكنيم و ارزش و اهميّت عمليِ قبول اين مطالب را مورد تأكيد قرار ميÂدهيم. در اين فصل، يكي از اهداف اصلي اين بود كه سپرِ «غير قرآن لازم نيست» بشكند، و منكران را ملزم كنيم در كنار قرآن وجود غير را بپذيرند. بحثÂها دو جنبه داشت: يكي اثبات نياز ما به غير و امكان وجود اجمال يا احتمال جهل مركب در فهم ما نسبت به قرآن. دوم اثبات اين كه بيانِ آورنده و متحدّي به قرآن، به اندازة قرآن ارزش الهي و تقدّس دارد و بايد مورد تبعيّت قرار گيرد. به محض اين كه فرد عقلاً پذيرفت در كنار قرآن كلام غير ممكن است، يعني اصل نياز به مبيّن را پذيرفت و توانايي انكار عقلي او را نداشت، هم عقل به او ميÂگويد نبي6 خارجاً اين شأن را دارد و هم نقل.
اين كه دامنة تبيين تا كجا توسعه ميÂيابد، ديگر بحثي نقلي خواهد بود. اين كه مبيّن منحصر در نبي6 باشد يا غير از او هم كسي هست، در نقل روشن Â Â ميÂشود و در اين مورد بايد تسليم نقل بوده و در آن فحص صورت بگيرد. توجه شود او در اين بحث از سنگر خود خارج شده است و ديگر نميÂتواند با استبعادهاي عقلي و استحسانهاي شخصي مسألة امامت را انكار كند. تنها مجوّز او بحث نقلي خواهد بود كه اين مطلب در پي خواهد آمد.
  اين كه امامت و خلافت چگونه باشد و در چه شئوني از پيامبر6 باشد، صرفاً به نقل متّكي خواهد بود. يعني او بايد بپذيرد كه تنها راه فهم وظيفه، رجوع به نقل ـ اعمّ از قرآن و حديث ـ است و بس. و طرحهاي خود ساخته براي وقتي مناسب است كه شرع مقدّس واقعاً امر را به خود ما واگذار کند و اجازه دادن طرح به ما بدهد.
  به هر حال باید به اين نكته، اعتراف کرد و پذیرفت كه ممكن است پيامبر6 مطالبي را بفرمايند كه در قرآن نيست يا لااقل ما از قرآن آن مطالب را نميÂفهميم. مثلا بيان تفاصيل نماز، از شؤون اختصاصي پيامبر6 است و جز با يك علم ويژة الهي نميÂتوان به آنها دست يافت.
7. تفاوت جوهري بيان نبي6 و تلاش ما در فهم قرآن
  ادعای آقايان، راه فهم قرآن اين است كه زبان عربي بدانيم، با لغت و صرف و نحو آشنا باشيم، تاريخ صدر اسلام را و اسباب نزول را آگاه باشيم و ... . در كنار آن بر خود قرآن هم مسلّط باشيم و با آن انس بگيريم و در آن زحمت بكشيم، و البتّه از طريق اين تلاش به معاني قرآن دست خواهيم يافت و تلاش بيشتر، ما را به عمق معاني ميÂرساند.
  اما نكته اين جاست كه «كشف مراد» با «دستيابي به معناي ظاهر لفظ» خلط شده است. سخن در اين است كه از اين راه ممكن است تا حدّي به معاني اوليه و ظاهري كلام دست يابيم، ولي مراد الهي را چه كنيم؟ از كجا بدانيم كدام آيه با كدام آيه مرتبط است و كدام به كدام ربطي ندارد؟ البتّه ممكن است حدسهايي بزنيم ولي چه ضمانتي وجود دارد؟ رمز و رازهاي احتمالي قرآن را چه كنيم؟  صِرف اين كه گمان كنيم به نتيجه دست يافتهÂايم كفايت نميÂكند، بلکه مهم مجوز اعتماد و اطمينان به اين گمانهاست، حال اگر پيامبر6 نكتهÂاي را در مورد قرآن فرمودند، اين سند است و قطعي است. بيان ايشان از روي علم است و اساس حدس و گمان ندارد، زيرا ايشان سفير الهي هستند و لذا ملاك بيان ايشان است و مراد از تعليم هم همين است. سالها زحمت بزرگان بشر، نميÂتواند ارزش يك جملة پيامبر6 را داشته باشد. فهم استقلالي افراد از ديدگاه عقل نميÂتواند حجّت باشد.
  نكتة ديگر اين كه اتّكا به تاريخ و سيره قطعيّه در فهم معني، معادل پذيرش عدم كفايت قرآن به تنهايي است. البته دانستن زبان عربي و صرف و نحو مربوط به ويژگيهاي زبان است. و ربطي به كفايت يا عدم كفايت قرآن ندارد. امّا تاريخ و سيره چنين شأني ندارند. اصولاً اگر پيامبر6 نماز نميÂخواند، ما الآن در مورد نحوة اقامه نماز همچنان در ابهام بوديم. اين كه مطلبي را سيره قطعي يا تاريخ مسلّم و مورد اتّفاق بناميم، نتيجة بحث را تغيير نميÂدهد.
  به هر حال، اين عمل پيامبر6 بوده كه سيره را شكل داده است و اگر نبود ما از قرآن در نحوة نماز و زكات نميÂتوانستيم نكتهÂاي استخراج كنيم. آن چه ما را در اين تفصيلات آگاه كرده تلاش و زحمت ما نيست، بلكه عمل پيامبر6 است كه در واقع قرآن را تبیین كرده است. لذا اگر در احكام بايد رجوع كرد و سيره ميÂتواند بيان قرآن باشد و قابل جمع با تبيان بودن قرآن است، در ساير موارد هم بايد همين ملاك مطرح باشد، يعني اگر از كيفيّت شفاعت يا امامت هم سخن رفت، ضرورتاً بايد تسليم شويم.
  ممكن است گفته شود ما در مسائل احكام دچار ابهام و اجمال هستيم، اما در مسائلي نظير شفاعت و امامت مطلب واضح است و ديگر نيازي به رجوع نيست. ضمن اين كه نبي6 هم جز قرآن نميÂگويد و وقتي قرآن مطلب را روشن بيان كرده، قطعاً بيان نبي6 غير از قرآن و مخالف آن نخواهد بود.
  اين مطلب پيشتر نيز بررسي شد، اما تأكيد بر آن مفيد است، چرا كه شبهه بر فرض باطلي استوار است. اين كه كسي گمان كند مطلب را فهميده است، حل مشكل نميÂكند، چنان كه بسياري افراد با آراء مخالفِ هم چنين گماني دارند.
  به عبارت ديگر بايد گفت: از اين كه هر كس براي خودش مشكل را به نحوي حل كرده، روشن ميÂشود تصوّر حلّ مشكل نشانة بيÂتوجّهي و غفلت است (در حالي كه فرد به فهم خودش از قرآن اكتفا ميÂكند). فهم اشخاص نمیÂتواند معيار مرادات و معاني قرآن باشد، خصوصاً كه بسياري از موارد، اين فهمÂها قابل جمع نيستند و همه خود را بر حق ميÂشمارند.
  از آن جا كه اجمال آيات در مواردي نظير نماز و روزه و حج قابل ترديد نيستند، نوعاً منكر اين موارد نميÂشوند. ولي در همين احكام هم اگر جايي بتوانند سنّت را نميÂپذيرند،[24] وگرنه میان احکام و عقاید و اخلاق، از لحاظ ديني بودن فرقي نيست و ارزش بيان نبي6 در همه يكسان است.
  اگر به فرض در باب احسان به والدين نیز مراسمي امر ميÂشد، بايد عمل   ميÂكرديم و اگر نشده به همين دستور اجمالي بسنده ميÂكنيم. در اعتقادات نیز اگر نبي6 مطلبي را فرمود، قطعاً بايد مورد پذيرش قرار گيرد. تصورات و اوهام ما در مقابل بيان نبي6 رنگي از اعتبار ندارد، لغت و صرف و نحو و مطالعه فراوان و ... نميÂتواند در مقابل بيان نبي6 بايستد،[25] بلکه از نظر تبعیت، بیان نبی6 با آيه هم ارزش است و اصولاً رتبة عربي و لغت و ساير قواعد، بعد از فحص از كلام و بيان نبي6 است.
  اين دو در عرض يكديگر و هم رتبه نيستند، لذا بايد دقت كرد محل نزاع دقيقاً كجا است. بحث در اين است كه كلّ تلاشهاي ما و ديگران، آيا ميÂتواند در مقابل بيان نبي6 حجّت باشد؟ اگر همه يك فهم از قرآن داشتند و نبي6 بيان غير آن براي قرآن داشت، كدام حجّت است؟
  بحثهاي پيشين اين مطلب را مبرهن ساخت كه اصولاً فهم قرآن و تلاش براي درك معاني آن، همراه با فحص از بيان نبي6 بايد باشد. البته اگر بياني از طرف مبيّن قرآن نبود، به خود قرآن اكتفا ميÂكنيم. همين شأن نیز دقيقاً در فرمايشÂهای اهل بيت: وجود دارد.
8Â . خلاصه و سير بحث
1ـ بعضاً سعي شده استقلال قرآن در دلالت را با شواهد عقلي به اثبات رسانند. از جمله گفته ميÂشود با توجه به قدرت نامحدود الهي، وابستگي كلام خدا به مبين مستلزم عجز الهي در ارائة مقاصد خودش ميÂباشد. ضمن اينكه خداوند مدعي فصاحت و بلاغت است و لازمة آن بيان بيÂتكلّف مقاصد است، به ويژه اگر فهم كتاب متكي به بيان عدهÂاي معدود، آن هم در زمان و مكاني خاص بشود كه عموم افراد به آنها دسترسي ندارند كه قبيح خواهد بود.
2ـ در مقام نقد بايد توجه شود كه يك نظريه در صورتي از جهت عقل مردود است كه مبتلا به تناقض دروني يا مستلزم محالات عقلي و يا قبائح عقلي باشد. اما اين تئوري كه «خداوند حجيت فهم ما از قرآن را در گرو مراجعه به مبين قرار داده و مبين را هم معيّن و منصوب فرموده است» از اين عوارض به دور است، لذا امكان عقلي آن منتفي نميÂباشد.
3ـÂ حكم عقل پس از مشاهدة معجزة انبياء اين است كه بايد تسليم صاحب معجزه شد و از سخن او تبعيت كرد. اگر قرآن را معجزة نبوي بدانيم، به حكم اعجازش سخن خود پيامبر6 در كنار قرآن حجّت و لازم الاتباع است و Â نميÂتوان به محتواي قرآن بسنده نمود.
4ـ در مورد محتواي قرآن، پيش از مراجعه به نبي نميÂتوانيم حكم كنيم كه همة پيام الهي در قرآن است، و يا خود ما ميÂتوانيم همه محتواي قرآن را مستقل از توضيحات نبوي كشف كنيم.
5Â ـÂ آورندة كتاب كه نماينده و سفير الهي محسوب ميÂشود، ميÂتواند در مورد قرآن توضيحاتي بدهد يا تقييداتي نسبت به آن مطرح سازد يا در ظواهر كتاب تصرفاتي كند و بواطني را به آن نسبت دهد. صرفاً نبايد او وجه اعجازيِ كتاب را ابطال كند كه منجر به نقض غرض ميÂشود.
6Â ـ اگر مدعي در يك مورد مثل تفاصيل نماز احتياج به تبيين نبوي را بپذيرد، هم پذيرفته استدلالهاي عامّش به آيات باطل است، و هم نميÂتواند براي تبيين نبوي محدوده قايل شود.
7ـ قبول اينكه سخنِ متحدّي به كتاب مانند خود كتاب الهي است، اساساً رتبة استنباطها و ادراكات ما را از كتاب -كه همواره با احتمال خطا و جهل همراه است- به لحاظ رتبي نسبت به بيان مبيّن كتاب در مرتبهÂاي مادون قرار ميÂدهد، و ما را ملزم ميÂسازد ابتدا سخن او را در كنار قرآن اخذ كنيم و سپس به استنباط از مجموع آنها بپردازيم.
Â
منابع
1. برقعی، ابوالفضل. تابشی از قرآن. تهران: مسجد گذر وزیر دفتر.
2. برقعی، ابوالفضل. احکام القرآن. تهران: عطایی.
3. شریعت سنگلجی، محمدحسن. کلید فهم قرآن. تهران: چاپخانه مجلس، 1322.
4. شعار، یوسف. تفسیر آیات مشکله. تبریز: مجلس تفسیر، مؤلف، 1400ق.
5. قلمداران، حیدرعلی. ارمغان آسمان. قم: چاپخانه قم، 1339.
Â
1. تفسير آيات مشكله، يوسف شعار، 115 و 116.
2. تفسير آيات مشكله، يوسف شعار، 5.
2. تابشی از قرآن، برقعی، 25.
1. ارمغان آسمان، قلمداران، 185.
1. احكام القرآن، برقعی، 5.
2. كليد فهم قرآن، سنگلجی، 25.
1. در مباحث معرفتÂشناسی به اين بُعد از يك نظريه، عقلانيت (يا معقوليت) میÂگويند، يعنی يك نظريه وقتی معقول است كه شرطهای مذكور در آن حاصل باشد و اصولاً نظريهÂای كه فاقد اين وصف باشد، ديگر مورد بررسی قرار نمیÂگيرد. البته در حوزه معرفتÂشناسی غرب، شرط سوم و چهارم خيلی مطرح نیست.
1. تبيين اين جهت در رسالهÂای دیگر از مؤلفان صورت گرفته است، مبنی بر اينكه ما نمیÂتوانيم پيشاپيش حكمت عقلی و غرض حتمی بر افعال الهی مترتب كنيم. این بحث مفصل در این گفتار مختصر نمیÂگنجد.
1. به عنوان مثال ر.ك. كليد فهم قرآن، سنگلجی، 25.
1. شدت اين دغدغه در فرد، حكايت از روح بندگی میÂكند، مانند كسی كه يكی از وجوه انتظارش نسبت به امام عصر عجل الله فرجه اين است كه ای كاش ايشان را درك كند و از علوم و معارف ايشان بهرهÂمند شود. اين تمايل در همه نيست و كاملاً مستحسن است كه حقÂ تعالی برای همين ميل درونی اجر و ثوابی قرار دهد و آن را معيار تميیز و رتبهÂبندی ميان افراد بداند.
1. كليد فهم قرآن، 55 و 56.
1. راهی به سوی وحدت اسلامی، 153.
1. تابشی از قرآن، 15 و 16 و 21 و 25، كليد فهم قرآن، 17، راهی به سوی وحدت اسلامی، 151، احكام القرآن، 5، تفسير آيات مشكله، 1 و3، ارمغان آسمان، 185 و 186.
2. تابشی از قرآن، 19، كليد فهم قرآن، 39، راهی به سوی وحدت اسلامی، 145، احكام القرآن، 18.
1. در اين جا مهم نيست كه چه بحثی دينی است و چه بحثی دينی نيست. مهم اين است كه هر چه قيد برای دينی بودن كلام نبی6 طرح كنيم، دايره آن در خارج از قرآن صفر نمیÂشود. يعنی نمیÂتوان كاری كرد كه هر چه پيامبر6 خارج از قرآن فرموده غير دينی دانست. و اگر كسی به همين مطلب تسليم شود، سازگاری بيان نبی6 با تبيان بودن قرآن را پذيرفته است. توجه شود كه ما در روند بحث فعلی نيازی نداريم بحث تبعيّت مطلق را طرح و استفاده كنيم. در اين حدّ كه آن چه بيان حضرت6 در توضيح قرآن و بيان مجملات باشد، برای اثبات عدم اكتفا به قرآن و ضرورت رجوع به نبی6 كافی است، بلكه از جهت منطق بحث، اكتفا به همين حد از مدّعا مناسبÂتر است.
1. فراموش نشود بحث در مقام تشخيص وظيفه است. اين كه در عمل برای يافتن احاديث صحيح چه مشكلاتی در ميان هست مربوط به اين مرحله نيست و طرح آن موجب خلط و مغالطه است.
1. نكته ديگری هم كه عقل میÂپذیرد اين است كه امام يا نبی6 از ظاهر منع كند و بفرمايد در اينجا ظاهر مراد نيست و اين مطلب مراد است. ولی اين نكته اصولاً لزومی به طرح و اصرار ندارد، بلكه در مواجهات علمی و طرح بحث، خوب است اولاً طرح نشود و منكر اين شأن نبی6 در ساير مراتب بحث مورد انتقاد و بحث قرار بگيرد. مهم اين است كه او اين كلّی را بپذيرد كه میÂشود از قرآن تجاوز كرد و به غير رجوع نمود، بلكه اين كار لازم است.
1. مثل اين كه میÂگويند به دليل اطلاق آيات، همه ماهيها حلالند، يا در تفاصيل حج و روزه و نماز، از پیش خود نظر میÂدهند.
1. نظير اين كه نويسنده تفسير آيات مشكله تلاش كرده آيه «مودت» «قل لاأسئلكم عليه اجراً الاّ المودّة فی القربی» را از اختصاص به اهل بيت خارج نمايد (ص 340) و يا آيه «اكمال» را از موضوع امامت خارج دانسته است (ص 135) و يا آيه «و ورث سليمانُ داوود» را مخصوص علم و نبوت معرفی كرده است (ص 370) كه در همه اين موارد، نويسنده بر اساس اهواء خودش با تمسّك به قرائنی سعی كرده روايات را رد كند، و از اين طريق در نهايت، موضع روايی امامت را تضعيف نمايد.
Â
|